معنی خوش‌طبعی

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مزاح

خوش‌طبعی، بذله، بذله‌گویی، خوشمزگی، خوش‌طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل، شوخی کردن، خوش‌طبعی کردن،
(متضاد) جدی


مطایبه

خوش‌طبعی، شوخی، ظرافت، لودگی، مزاح، هزل، شوخی کردن، مزاح کردن


مزه پراندن

مزه‌ریختن، جوک گفتن، لطیفه گفتن، مزه‌پراکنی کردن، مزه‌پرانی کردن، مزه انداختن، شوخ‌طبعی کردن، خوش‌طبعی کردن

فرهنگ عمید

ظرافت

زیبایی،
[مجاز] نکته‌سنجی، خوش‌طبعی،


مزاح

هزل، شوخی، خوش‌طبعی، مسخرگی،


هزالت

شوخی و مزاح، خوش‌طبعی،


مطایبه

شوخی و مزاح کردن، خوش‌طبعی کردن،


ظریفانه

باظرافت،
[قدیمی] مانند ظریفان، بازیرکی و خوش‌طبعی،


هزل آمیز

آمیخته به‌ هزل، توٲم با شوخی و خوش‌طبعی،


تفکه

میوه‌ خوردن،
لذت بردن،
بهره‌ور شدن از چیزی،
خوش‌طبعی و مزاح‌ کردن،


فکاهت

خوش‌طبع بودن، شوخ و خندان بودن، سخنان خنده‌دار گفتن و خندیدن،
خوش‌طبعی، خوش‌منشی، مزاح،


ابطحی

از القاب پیامبر اسلام: شعر حسان‌بن ثابت را به خوش‌طبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی: ۲۶۶)،


تماخره

سخنی که به شوخی گفته شود، مزاح،
خوش‌طبعی،
تمسخر، هزل: گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر / بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره (ناصرخسرو: ۴۲۹)،

معادل ابجد

خوش‌طبعی

997

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری