معنی خوش‌رفتاری

لغت نامه دهخدا

خوشرفتاری

خوشرفتاری. [خوَش ْ / خُش ْ رَ] (حامص مرکب) مداجات. ملاینه. مصانعه. مداراه. حسن سلوک. (یادداشت مؤلف).

حل جدول

خوشرفتاری

مسالمت


خوش‌رفتاری

مردمداری

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشرفتاری

عمل خوشرفتار

فرهنگ عمید

مسالمت

آشتی کردن،
بی‌گزندی،
خوش‌رفتاری،
صلح‌طلبی،


مردم داری

مدارا و ملاطفت، خوش‌رفتاری با مردم،


نیکوداشت

مهربانی، خوش‌رفتاری،
عزیز و محترم داشتن،


ملاینت

نرمی و خوش‌رفتاری کردن، مدارا کردن،


مردم دار

کسی که با مردم خوش‌رفتاری کند،


مجامله

[مجاز] چرب‌زبانی و خوشامدگویی،
[قدیمی] با کسی نیکویی و خوش‌رفتاری کردن،


مردمی

مربوط به مردم،
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن،
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت، انسانیّت،
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوش‌رفتاری با مردم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدرفتاری

ناسازگاری، بدروشی، بدسلوکی، بدکرداری،
(متضاد) خوش‌رفتاری


مجامله

تملق‌گویی، مجیزگویی، چرب‌زبانی، زبان‌بازی،
(متضاد) مجاهلت، مجاهله، خوش‌رفتاری، مجاملت


بدرفتاری کردن

ناسازگاری کردن، بدسلوکی کردن، بدکردار بودن،
(متضاد) خوش‌رفتاری کردن


مسالمت

آرامش، آشتی، آشتی‌خواهی، آشتی‌طلبی، خوش‌رفتاری، سازش، سازگاری، سلامت‌جویی، صلح‌جویی، صلح‌طلبی، ملایمت


شیطانی

شرارت، شیطنت، چموشی، سرکشی، بدرفتاری، بدکرداری، اهریمنی، احتلام، جنب، محتلم،
(متضاد) خوش‌رفتاری، انسانی، اهورایی، ملکی

معادل ابجد

خوش‌رفتاری

1797

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری