معنی خوشرفتاری
لغت نامه دهخدا
خوشرفتاری. [خوَش ْ / خُش ْ رَ] (حامص مرکب) مداجات. ملاینه. مصانعه. مداراه. حسن سلوک. (یادداشت مؤلف).
خوشرفتاری کردن
خوشرفتاری کردن. [خوَش ْ / خُش ْ رَ ک َ دَ] (مص مرکب) حسن سلوک کردن. با اخلاق رفتار کردن. خوب رفتار کردن.
حسن معاشرت
حسن معاشرت. [ح ُ ن ِ م ُ ش َ / ش ِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خوشرفتاری. مهر. ادب.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
لطف اندوز
فرهنگ معین
(~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) نرمی کردن، خوشرفتاری نمودن.
فرهنگ فارسی آزاد
مُلاطَفَه، (لاطَفَ، یُلاطِفُ) مرافقت کردن، خوشرفتاری کردن، نرم گفتن و نرمی کردن،
مخالقة، خلاق
مُخالَقَه، خِلاق، (خالَقَ، یُخالِقُ) با خُلق خوش معاشرت کردن، خوشرفتاری نمودن با یکدیگر،
معادل ابجد
1797