معنی گراورساز

لغت نامه دهخدا

گراورساز

گراورساز. [گ ِ وُ] (نف مرکب) کنده کار. حکاک. نقار. آنکه گراور سازد.


لاهیر

لاهیر. (اِخ) لرن دو. نقاش و گراورساز فرانسوی، مولد پاریس (1656-1606).


لرس

لرس. [ل ِ رِ] (اِخ) ژِراردو. نقاش و گراورساز و نویسنده ٔ هلندی. مولد لِیژ (1641-1711 م.).


ژاکمار

ژاکمار. [ک ِ] (اِخ) ژول فردینان. گراورساز فرانسوی، متولد در پاریس بسال 1837 و متوفی بسال 1880 م.


پالمای جوان

پالمای جوان. [ی ِ ج َ] (اِخ) برادرزاده ٔ پالمای پیر، نقاش و گراورساز. مولد بسال 1544م.950/ هَ. ق. و وفات در 1628م./ 1037 هَ. ق.


ژاک

ژاک. (اِخ) شارل امیل. نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 م.). وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است.


تیپولو

تیپولو. [پ ُ ل ُ] (اِخ) نقاش و گراورساز ایتالیائی (1696-1770م.) وی در ونیز متولد شد و مدتی در مادرید فعالیت کرد. آثار او درخشان و رنگ آمیزیهای او روشن و دلچسب بود. (از لاروس).


دورر

دورر. [رِ] (اِخ) آلبرخت نقاش و گراورساز آلمانی متولد نورمبرگ 1471 و متوفی 1529 م. وی دارای قوه ٔ تخیل نیرومندی بود و بنیانگذار مکتب نقاشی آلمانی است. دور در تکمیل حکاکی و گراور روی چوب کوشش فراوان کرده است.


ساز

ساز. (نف مرخم) سازنده ٔ چیزی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و بعمل آورنده و صنیع آید و شغل و عمل را رساند. چون «گر» و «کار»: آئینه ساز. بخاری ساز. تارساز. چاقوساز. چینی ساز. حلبی ساز. خاتم ساز. خوی گیر ساز. داروساز. دندانساز. سماور ساز. صاغری ساز. صندلی ساز. صندوقساز. قابساز. قفل ساز. قنداقساز. کاشی ساز. گچ ساز. گراورساز. مبل ساز. مجسمه ساز. یراق ساز. رجوع به «گر» شود. گاهی بمعنی تعمیر کننده آید و شغل و عمل را رساند: دوچرخه ساز. رادیوساز. زین ساز. ساعت ساز. || «کننده ». در ترکیب با اسماء معنی: پرخاش ساز. تدبیرساز. جادوساز. جلوه ساز (جلوه گر). چاره ساز (چاره گر). حیلت ساز (حیله گر).خشم ساز. زرق ساز. صلح ساز. ظلم ساز. عذرساز. غناساز. کیمیاساز (کیمیاگر). کینه ساز. مهرساز. نیرنگ ساز. رجوع به «گر» شود. || برپای دارنده. منعقدکننده: انجمن ساز. بزم ساز. چنگ ساز. حرب ساز. عیش ساز. || آراینده. رونق دهنده: بزم ساز. خودساز. ظاهرساز. لشکرساز. || پردازنده. ایجادکننده: آهنگ ساز. ترانه ساز. صورت ساز. نغمه ساز. مجسمه ساز. || روبراه کننده. سر و سامان دهنده. فراهم کننده:پاپوش ساز. پرونده ساز. زمینه ساز. سبب ساز. کارساز. وسیله ساز. || نوازنده: ارغنون ساز. بربطساز.چنگساز. دستان ساز. رودساز. زخمه ساز. عودساز. غناساز. نواساز. || سازگارشونده. سازوار. موافق:دمساز. زمانه ساز. طبعساز. || (ن مف مرخم) گاهی بمعنی (اسم) مفعول استعمال یابد: چون کار خدا ساز. کاری که خدا ساخته باشد. مائده ٔ دست ساز. مائده ای که آن را بدست ساخته باشند. (آنندراج):
هر مائده ای که دست ساز فلک است
یا بی نمک است یا سراسرنمک است.
خاقانی (از آنندراج).
بنّا ساز (در تداول عامه خانه ای که بنا ساخته باشد برای فروش که این نوع خانه چندان استحکام ندارد). تازه ساز. نوساز. رجوع به ساختن و ردیف و رده ٔ هریک از کلمات فوق شود.

فرهنگ معین

گراورساز

(~.) [فر - فا.] (ص فا.) کنده کار، حکاک، نقار.

حل جدول

گراورساز

سازنده کلیشه چاپی


سازنده کلیشه چاپی

گراورساز

مترادف و متضاد زبان فارسی

گراورساز

کلیشه‌ساز، مهرساز


کلیشه‌ساز

گراورساز


مهرساز

خاتم‌ساز، کلیشه‌ساز، گراورساز

معادل ابجد

گراورساز

495

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری