معنی دواساز
لغت نامه دهخدا
دواساز. [دَ] (نف مرکب) دواسازنده. داروگر. داروساز.صیدلانی. صیدنانی. (یادداشت مؤلف). داروگر. کسی که داروها سازد و با هم ترکیب کند. (از ناظم الاطباء).
دواسازی
دواسازی. [دَ] (حامص مرکب) شغل و عمل دواساز. داروسازی. صیدله. صیدنه. داروگری. (یادداشت مؤلف). صنعت ترکیب ادویه. (ناظم الاطباء) || (اِ مرکب) محل و مغازه ٔ دواساز. داروسازی. محل ساختن دوا.
داروساز
داروساز. (نف مرکب، اِ مرکب) کسی که دارو سازد. دواساز. تهیه کننده ٔ دارو. داروگر.
دواکن
دواکن. [دَ ک ُ] (نف مرکب) دواکننده. دواساز. چاره ساز. شفابخش. شفاده. (یادداشت مؤلف):
بازدار ای دواکن دل من
از زمین بوس هر کسی گل من.
نظامی.
رجوع به دوا کردن شود.
بیلوا
بیلوا. [] (ترکی، اِ) داروفروش. (شرفنامه ٔ منیری) (آنندراج). داروفروش و دواساز و عطار. (ناظم الاطباء). در برهان با «پ » آمده است و ظاهراً مصحف پیلور (پیله ور) باشد. (حاشیه ٔ برهان). رجوع به پیلوا و پیله ور شود.
حل جدول
داروساز، داروگر
فرهنگ فارسی هوشیار
داروگر، داروساز
فرهنگ معین
(ص فا.) کسی که دارو می سازد، آن که دوا تهیه می کند، دواساز.
فرهنگ عمید
کسی که از روی نسخۀ طبیب داروها را تهیه و ترکیب میکند، دواساز، سازندۀ دارو،
معادل ابجد
79