معنی ژاک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ژاک. (اِخ) شارل امیل. نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 م.). وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است.

ژاک. (اِخ) (قدیس) او را ژاک لوماژور نیز گویند. از حواریون مسیح، پسر زبده و برادر یوحنای انجیلی متولد به بیت سعید (جلیله) مقارن سال 12 ق.م. او در سال 44 م. در شهر اورشلیم به شهادت رسید. ذکران و یادکرد او در بیست وپنجم ژوئیه است.

ژاک. (اِخ) ملقب به شهید، معاصر بهرام پنجم ساسانی. وی از عیسویانی است که از انکار دیانت خود امتناع کردند و بفرمان شاهنشاه ساسانی به مجازات «نُه مرگ » محکوم شدند زیرادر مقابل محکمه ٔ شاهی جسورانه تذکر داده بودند که یزدگرد اول نیز چون از رفتار نیک خود نسبت به عیسویان دست کشید در حالی مرد که همه از او کناره کرده بودند و بعد از مرگ نیز جسد او را در مدفن قرار ندادند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 217).

ژاک. (اِخ) (قدیس) نام اسقف نصیبین از علمای عالیقدر کلیسای سریانی (270- 350 م.).

ژاک. (اِخ) یا جیم اول. پادشاه میورقه (1243- 1311 م.). وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود.

ژاک. (اِخ) یا جیم دوم. پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 م.).

ژاک. (اِخ) یا جیم سوم. پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 م.).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر