معنی زاهق

لغت نامه دهخدا

زاهق

زاهق. [هَِ] (ع ص) هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیست شونده. (کشف اللغات). || مرد هزیمت یافته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رونده. (کشف اللغات). || خشک. (منتهی الارب) (آنندراج). یابس. (اقرب الموارد). || ستور فربه پرمغز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چاروای فربه. (کشف اللغات). || ستور سخت لاغر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || آب سخت روان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تیر که از هدف درگذرد و ورای آن افتد (بهدف نخورد واز آن بگذرد) و از این معنی است حدیث: الحابی خیر من زاهق. و حابی آن است که بهدف نرسیده بیفتد و بر زمین بلغزد (کشیده شود) تا بهدف رسد. و مقصود حدیث این است که ضعیفی که اصابت بهدف کند بهتر از نیرومندی است که بهدف نرسد. (اقرب الموارد). || چاه عمیق. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). زاهق و زهوق، چاه عمیق. (المنجد).


زهق

زهق. [زُ هَُ / زُ] (ع ص، اِ) ج ِ زاهق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زاهق شود.


غیژان

غیژان. (نف، ق) غیژنده. خزنده و بر شکم رونده. رجوع به غیژیدن شود: حابی، تیری که بر زمین غیژان رسد بر نشانه. ضد زاهق. (منتهی الارب). || در حال غیژیدن. رجوع به غیژیدن شود.


زاهقة

زاهقه. [هَِ ق َ] (ع ص) مؤنث زاهق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || راحله زاهقه؛ راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران. (ناظم الاطباء). || چاه عمیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود.


حابی

حابی. (ع ص، اِ) مرد بلنددوش. || تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضِد زاهق. (منتهی الارب). تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند. || نباتی است. || یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟) || کودک که فرا خزیدن آمده بود. || سیسنبر. (محمودبن عمر ربنجنی).


مغزدار

مغزدار. [م َ](نف مرکب) مقابل بی مغز، چون بادام مغزدار.(آنندراج). هر چیزی که دارای مغز باشد وچیزی که پرمغز باشد.(ناظم الاطباء). دارای مغز. مغزآکنده. پرمغز. زاهق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف مغزدار، حرف معقول ته دار.(آنندراج). سخن پرمغز. سخن پرمعنی:
سعی کن تا از تو ماند حرفهای مغزدار
دیرتر پوسیده می گردد ز اعضا استخوان.
شفیع اثر(از آنندراج).
- دُرِّ مغزدار سخن، گوهر گرانبهای گفتار. سخن پرمعنی و عمیق:
گهر ز خویش تهی می شود حباب صفت
گهی که جلوه دهد درّ مغزدار سخن.
محمدسعید اشرف(از آنندراج).
- زبان مغزدار، کنایه از زبان چرب و فصیح.(آنندراج):
در آن ساعت که از وصف لبت شیرین شود کامم
بده یارب زبان مغزداری همچو بادامم.
میرزا طاهر وحید(از آنندراج).
- مردم مغزدار، مردم پرفکر مآل اندیش و مردم استوار. ضد بی مغز.(ناظم الاطباء).


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی. در نامه ٔ دانشوران آمده است که: در کتب تراجم حفّاظ و مشایخ محدّثین و مشاهیر مفسّرین این دانشور جلیل و هنرمند نبیل را هم ابوالخیر مینویسند و هم قزوینی و هم طالقانی و هیچیک از این عناوین را در شهرت بر دیگری مزید نیست، اللَّهم الاّ رضی الدین طالقانی که میتوان گفت وی بدین عنوان بیشتر و نیکتر مشخص میگردد لهذا ما ترجمه ٔ او را در باب اسامی مبدوه باالراء المهمله مذکور ساختیم این رضی الدین که نام ونژادش عنقریب از عبارات محکیه و کلمات منقوله معلوم خواهد شد از عظماء علماء اسلام و اجله ٔ فقهاء شافعیه و اکابر مسندین و مشاهیر حفّاظ و وعّاظ است و از رجال نصف اخیر مائه ٔ سادسه ٔ هجریه معدود میگردد با شیخ جمال الدین ابوالفرج عبدالرّحمن بن علّی بن الجوزی الواعظ سمت معاصرت داشته و در بعض از اوقات در دارالسلام بغداد بنوبت مجلس وعظ منعقد میفرمودند یک روز رضی الدین طالقانی موعظه میکرد و روز دیگر جمال الدین بن الجوزی و خلیفه ٔ عصر که از بنی العبّاس بود در مجلس ایشان حضور بهم رسانیدی ولی در پشت پرده می نشست و خلق بیشمار و ازدحامی بس بزرگ برای استماع سخن رضی الدّین و جمال الدّین هر روز انبوه میگردید و ابن الجوزی هفت سال بعد از رضی الدّین حیات داشت و زمانی معتد بتدریس مدرسه ٔ نظامیّه ٔ بغداد که اوّلین مدرسه ٔ اسلام است با رضی الدّین طالقانی بوده و از مقام وی در علم تفسیر وقرائت و حدیث و سعه ٔ اطّلاع و تبحرش در فنون شرعیّه و علوم اسلامیه اموری عجیب آورده و نوادری بدیع نگاشته اند و در کثرت عبادت و کمال مراقبت بر اذکار و اوراد نیز آیتی بزرگ بوده است ترجمه ٔ احوال و شرح اخبار این عالم بزرگوار در کافّه ٔ کتب معجمات و تواریخ مذکور گردیده مثل مرآت الجنان عبداﷲبن اسعد یافعی و کتاب العبر فی خبر من غبر، تصنیف شمس الدّین ذهبی و هکذا عبدالکریم بن محمد مشهور به امام رافعی در کتاب تدوین فی تاریخ قزوین و جمال الدّین عبدالرَّحیم اسنوی در طبقات الشافعیّه و شیخ شمس الدّین محمدبن محمد جزری درطبقات القرّاء و احمدبن قاضی شهبه در طبقات الشافعیّه و عبدالوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیّه و محمّدبن علی مالکی که از مشاهیر تلامذه جلال الدین سیوطی است در طبقات المفسّرین همه او را در این کتب عنوان کرده و ترجمه نموده اند و کلمات غالب ایشان متقارب است وما عبارت رافعی را که در ضمن کلام صاحب عبقات الأنوارنقل شده چون مبسوطتر و جامعتر است بپارسی ترجمانی میکنیم و در مابقی فقط بنقل عین عبارات اکتفا مینمائیم مگر در کلام علاّمه ٔ سبکی که بر اضافات و زوایدی مشتمل است میر معاصر علاّمهالمحدّثین عمدهالحفّاظ افتخارالشیعه و استظهارالشریعه سیّد حامد حسین دام ظلّه الممدود در مجلّدی از کتاب عبقات الأنوار که برای اثبات صحّت روایت حدیث تشبیه منعقد نموده است و زعم مولوی عبدالعزیزبن ولی اﷲ نزیل دهلی صاحب تحفه ٔ اثناعشریه ومولی نصراﷲبن محمّد سمیع نقشبندی کابلی صاحب صواقع را در آن مجلد باطل و زاهق ساخته چنین فرموده است که وجه هفدهم از وجوه ردّ و ابطال نفی مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابوالخیر رضی الدین احمدبن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محب ّالدین احمدبن عبداﷲ الطبری در ریاض النضره گفته. ذکر شبهه (ع) بخمسه من الأنبیاء علیهم السّلام فی مناقب لهم علیهم السّلام عن ابی الحمراء قال قال رسول اﷲ صلّی اﷲعلیه وآله وسلم: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن ابی طالب (ع) اخرجه القزوینی الحاکمی. و نیز محب ّ الدین طبری در ذخائر العقبی گفته عن ابی الحمراء قال قال رسول اﷲ صلّی اﷲعلیه و آله و سلم من اراد ان ینظر الی آدم (ع) فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن ابی طالب (ع)، اخرجه ابوالخیرالحاکمی فهذا احمدبن اسماعیل الحبر الجلیل و البحر النبیل قد هتک ستر الجحود و التّسویل وشق ّ عصی الخدع و التزویر و التّهویل و ابان سبیل الحق ّ الجمیل و اقام علیه احسن دلیل و ذرّی القذی فی عین کل ّ منکر محیل. و مخفی نماندکه ابوالخیر حاکمی طالقانی از نبلای محدثین و کملای مفسّرین و اعاظم معروفین معتمدین و افاخم مشهورین مستندین واجلَّه ٔ مقبولین و اماثل ممدوحین است عبدالکریم بن محمّد رافعی در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین که نسخه ٔ عتیقه ٔ آن بحمدالمنعم المعین پیش این عبد شجین حاضر است گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمّدبن العبّاس ابوالخیر رضی الدّین الطّالقانی القزوینی امام کثیرالخیر و البرکه نشاء فی طاعهاﷲ تعالی و حفظالقرآن و هو ابن سبع علی ما بلغنی و حصل بالطّلب الحثیث العلوم الشرعیّه حتّی برع فیها روایهً و درایهً و تعلیماً و تذکیراً و تصنیفاً و عظمت برکته و فائدته و کان مدیماً للذکر و تلاوه القرآن فی مجیئه و ذهابه و قیامه و قعوده و عامه احواله و سمعت غیر واحدممن حضر عنده بعدما قضی نحبه عند تعبیته للمغتسل و قبل ان ینقل الیه ان ّ شفتیه کانتا تتحرّکان کما کان یحرّکهما طول عمره بذکراﷲ تعالی و کان یقرء علیه العلم و هو یصلی او یقرء القرآن و یصغی مع ذلک الی القرائه و قدینبه القاری علی زلته و صنف الکثیر فی التفسیر و الحدیث و الفقه و غیرها مطولاً و مختصراً و انتفع بعلمه اهل العلم و عوام المسلمین و سمع الکثیر بقزوین فی سماعه متداول و تکلم بعض المجازفین فی سماعه من ابی عبداﷲ محمد الفراوی بظن ّ فاسد وقع لهم و قد شاهدت سماعاته منه لکتب فمنها الوجیز للواحدی سمعه منه یحیی بقرائه الحافظ عبدالرزاق الطبسی فی سته مجالس وقعت فی شعبان و رمضان سنه ثلثین وخمس مائه نقلت معناه من خط الامام ابی البرکات الفراوی و ذکر انه نقله من خطتاج الاسلام ابی سعد السمعانی و سمع منه الترغیب لحمیدبن زنجویه بقرائه تاج الاسلام ابی سعد فی ذی الحجه سنه تسعوعشرین وخمسمائه و سمع من الفراوی جزء من حدیث یحیی بن یحیی بروایته عن عبدالغافر الفارسی عن ابی سهل بن احمد الاسفراینی عن داودبن الحسین البیهقی عن یحیی بن یحیی بقرائه الحافظ ابی القاسم علی ّبن الحسن بن هبهاﷲ الدّمشقی سنه تسعوعشرین وخمسمائه و سمع منه الاربعین تخریج محمدبن ایزدیار الغزنوی من مسموعاته بقرائه السید ابی الفضل محمدبن علی بن محمد الحسینی فی رجب سنه تسعوعشرین نقلت السماعین من خط مذکوربن محمد الشیبانی البغدادی و رأیت بخط تاج الاسلام ابی سعد السمعانی انه رحمه اﷲ سمع من الفراوی دلائل النبوه و کتاب البعث و النشور و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب الاعتقاد کلها من تصانیف ابی بکر الحافظ البیهقی بروایته عن المصنف فی شهور سنه ثلثین وخمس مائه بقرائه تاج الاسلام و وجد مع علمه و عبادته الوافرین القبول التام عند الخواص و العوام و ارتفع قدره و انتشر صیته فی اقطار الارض و تولی تدریس النظامیه به بغداد قریباً من خمسهعشر سنه مکرماً فی حرم الخلافه مرجوعاً الیه فاضلاً مقبولا فتواه فی مواقع الاختلاف و هو رحمه اﷲ خال والدتی و جدّی لأمی من الرّضاع و لبست من یده الخرقه بکره یوم الخمیس الثانی من شهراﷲ رجب سنه اثنتین وثمانین وخمسمائه بهمدان و شیخه فی الطریقه الأمام ابوالأسعد هبهالرّحمن بن عبداﷲ الواحد القشیری لبس الخرقه بیده بنیسابور فی رباط جدّه الاستاذ ابی علی ّ الدّقاق بمشهد الامام محمدبن یحیی رحمهم اﷲ و سمعت منه الحدیث الکثیر و کان یعجبه قرائتی و یأمر الحاضرین بالاصغاء الیها کان رحمه اﷲماهراً فی التفسیر حافظاً لاسباب النزول و اقوال المفسرین کامل النظر فی معانی القرآن و معانی الحدیث، یعنی رضی الدین طالقانی پیشوائی است پرخیر و بابرکات درعبادت و طاعت برآمد و بهفت سالگی از قراری که شنیده ام قرآن را از بر کرد و بجدّ تمام و سعی کامل علوم شرعیه را کسب تا در روایت اخبار و فهم احکام و تدریس علوم و وعظ خلایق و تصنیف کتب از همه ٔ اقران خویش پیش افتاد و برکات وجود و فوائد ذاتش بزرگ شد و در جمیع احوال از حین راه رفتن و برخاستن و نشستن و غیرذلک همی مشغول ذکر حق ّ و تلاوت قرآن بود من خود از جمعی ازکسانی که حاضر تجهیز او بوده اند شنیدم که میگفتند لبهای آن بزرگوار در حالیکه کالبدش را برای تغسیل مهیا ساخته بودند و هنوز بشستنگاه نقل نکرده بودند همی میجنبید چنانکه در درازی عمرش بذکر خدا حرکت داشت و از خصایص آن دانشور بزرگوار آنکه کتب علمیه را بر حالیکه مشغول نماز بود و یا تلاوت قرآن میکرد بر وی میخواندند و او گوش فرامیداشت نه از شرایط عبادت غافل میشد و نه از وظائف قرائت ذاهل میگردید بیک قلب هر دوامر را توجه داشت و چون قاری را لغزش می افتاد ملتفت میساخت. تصنیف بسیار در علم تفسیر و فن حدیث و صناعت فقه و غیر آنها مابین تطویل و اختصار بپرداخت و ازدانش وی هم اهل علم سود بردند و هم عوام مسلمین بهره گرفتند حدیث بسیار در قزوین و نیشابور و بغداد و غیرها از مشایخ بشنید و مجموعی که مسموعات خود و هرچه را از هرکه فراگرفته است در آنجا فهرست کرده مشهور و متداول است. برخی از گزافگویان را گمان فاسد پدید آمده سماع رضی الدین طالقانی را از شیخ اجل ابوعبداﷲ محمد فراوی انکار کرده است و من خود آنچه را آن محدث جلیل از آن استاد نبیل استماع کرده برأی العین مطالعه نموده ام از آن جمله است: کتاب وجیز امام واحدی و من بخط امام ابوالبرکات فراوی که از روی خط ابوسعد سمعانی حکایت کرده بود دیدم و بمعنی نقل نمودم نوشته بود که حافظ عبدالرزاق طبسی در شش مجلس واقع در ظرف شعبان و رمضان سال پانصدوسی از هجرت وجیز واحدی را بر ابوعبداﷲ محمد فراوی قرائت کرد و رضی الدین طالقانی قزوینی استماع نمود و دیگر کتاب ترغیب حمیدبن زنجویه است که در ذی الحجه ٔ سال پانصدوبیست ونه از هجرت بوسعد سمعانی خود بر ابوعبداﷲ محمد فراوی قرائت کرده و رضی الدین طالقانی استماع نموده و دیگر من خود بخط مذکوربن محمد شیبانی بغدادی دیدم که نوشته بود در سال پانصدوبیست ونه از هجرت، حافظ ابوالقاسم علی بن حسن بن هبهاﷲ دمشقی جزئی از حدیث یحیی بن یحیی نیشابوری را بر ابوعبداﷲ محمد فراوی قرائت کرد و رضی الدین قزوینی طالقانی بشنید و فراوی خود آن جزو را از عبدالغافر فارسی صاحب ذیل تاریخ نیشابور از ابوسهل اسفراینی از داود بیهقی از صاحب الجزء روایت داشت دیگر اربعین محمدبن ایزدیار غزنوی است که نیز بخط مذکوربن محمد شیبانی مذکور دیدم که نوشته بود در رجب سال پانصدوبیست ونه هجرت سید ابوالفضل محمدبن علی حسینی کتاب اربعینی را که ابن ایزدیار غزنوی از مسموعات خویشتن تخریج فرموده است بر ابوعبداﷲ فراوی مزبور قرائت همی کرد و رضی الدین طالقانی استماع همی نمود و دیگر کتب چند از تصانیف حافط ابوبکر بیهقی است هم من بخط بوسعد سمعانی دیدم که نوشته بود در سال پانصدوسی از هجرت کتاب دلائل النبوه و کتاب البعث والنشور و کتاب الأسماء والصفات و کتاب الاعتقاد را که جمله از تصنیفات حافظ ابوبکر بیهقی است و ابوعبداﷲ محمد فراوی آنها را خود از بیهقی علیه الرحمه بلاواسطه روایت داشت بر فراوی مذکورهمی بخواندم و رضی الدین قزوینی طالقانی گوش فرامیداشت. الغرض استماع رضی الدین طالقانی از ابوعبداﷲ محمدفراوی محقق است و آن دانشمند بزرگ با مقامی عالی که در علم و عبادت داشت شهرت تامه و قبول خاصه و عامه را ضمیمه کرده بود چه خود در قلوب کافه موقعی یافت وبر تمام ممالک اسلام قدر رفیع و آوازه ٔ طنانه اش منبسط گردید و نزدیک پانزده سال در مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغدادمباشرت تدریس همی فرمود. او در چنان خطه ٔ خطیر که حرم خلافت و مستقر امامت بود مکرماً بزیست و در مواقع اختلاف خود مرجع و فتوایش مقبول و مابین الحق و الباطل فاصل بود و رضی الدین که خدایش رحمت کناد مرا خال والده و نیای اُم ّ رضاعی بود و من از دست آن بزرگوار خرقه پوشیدم و به این شرف در بامداد پنجشنبه ٔ روز دوم شهر رجب سال پانصدوهشتادودو بخطه ٔ همدان نایل گردیدم و پیر او در طریقت امام ابوسعد هبهالرحمان قشیری است و او خرقه ٔ فقر بدست قشیری در نیشابور با حضور امام فقیه محمدبن یحیی شهید غزّ در رباط ابوعلی دقاق که جدّ قشیری مزبور است درپوشید و من در علم حدیث و تلقی سنت و اخذ خبر نیز از او مستفیض گردیده ام که حدیث بسیار از او شنیده ام او را قرائت من خوش می آمد و حاضران را به گوش فراداشتن بر قرائت من مأمور میساخت و آن عالم یگانه و فاضل فرزانه در فن تفسیر نیک ماهر و شأن نزول آیات و اقوال مفسران را بدرستی حافظ بود و هم در معانی کلام اﷲ و احادیث رسول نظری کامل و بصری حدید داشت - انتهی. و شمس الدین محمدبن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ٔ تسعین وخمس مائه گفته: و فیها توفی القزوینی العلامه رضی الدین ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن یوسف الطالقانی الفقیه الشافعی الواعظ. ولد سنه اثنتی عشرهوخمسمائه و تفقه علی الفقیه ملکدادی العمرکی ثم بنیسابور علی محمدبن یحیی حتّی فاق الأقران و سمع من الفراوی و زاهر و خلق ثم قدم بغدادقبل السّتین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل السّبعین و درس بالنّظامیه و کان اماماً فی المذهب و الخلاف والأصول و التَّفسیر و الوعظ و روی کتباً کباراً و نفق کلامه علی النّاس بحسن سمته و حلاوه منطقه و کثره محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العباده عدیم النَّظیر کبیرالشّأن رجع الی قزوین سنه ثمانین و لزم العباده الی ان مات فی المحرّم رحمه اﷲ. و ابومحمد عبداﷲبن اسعد الیافعی در مرآهالجنان در سنه ٔ مذکوره گفته: فیها توفی الفقیه العلامه الشّافعی القزوینی الواعظ ابوالخیر احمدبن اسماعیل الطالقانی قدم بغداد و درس بالنّظامیه و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و الوعظ و روی کتباً کباراً و نفق کلامه بحسن سمته و حلاوه منطقه و کثره محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العبادهکبیرالشأن عدیم النَّظیر رجع الی قزوین سنه ثمانین ولزم العباده الی ان مات فی محرّم السنه المذکوره رحمهاﷲ. و شیخ شمس الدین ابوالخیر محمّدبن محمّد الجزری در طبقات القراء گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس ابوالخیر الحاکمی الطالقانی الشافعی القزوینی مقرء متصدّر صالح خیر، له معرفه بعلوم کثیره و له کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّاً علی الحلولیّه و الجهمیه اقرء الغایه لأبی مهران عن زاهربن طاهر الشحامی و قرء بالرّوایات علی ابراهیم بن عبدالملک القزوینی صاحب بن معشر قراء علیه ابوه محمّد و محمدبن مسعودبن ابی الفوارس القزوینی و الیاس بن جامع و عبدان بن سعید القصری توفی فی المحرم سنه تسعین وخمس مائه عن نحو تسعین سنه. و جمال الدین عبدالرحیم بن الحسن الأسنوی در طبقات شافعیه گفته: الشیخ ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن القزوینی الطالقانی کان عالماً بعلوم متعدده قراء علی محمدبن یحیی ثم صار معیده علی ملکدادبن علی القزوینی السابق ذکره فی الأصل و سمع و حدّث. ولد بقزوین سنه اثنتی عشرهوخمس مائه او احدی عشره. ذکره الرافعی فی الأمالی فقال کان اماماً کثیرالخیر وافرالحظّ من علوم الشرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتعلیم والتذکیر و التصنیف و کان لسانه لایزال رطباً من ذکراﷲ تعالی و من تلاوه القرآن و کان یعقد مجلس الوعظ للعامه فی ثلثه ایام من الاسبوع، منها یوم الجمعه فتکلم یوماً فیها علی عادته و کان الیوم الثانی عشر من المحرم سنهتسعین وخمس مائه و استطرد الی قوله تعالی و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی اﷲ و ذکر ان ّ رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وآله وسلم ماعاش بعد نزول هذه الاَّیه الاّ سبعه ایام فلما نزل من المنبر حم ّ و لم یعش بعدها الاّ سبعه ایام فانه مات یوم الجمعه و دفن یوم السبت و ذلک من عجیب الاتفاقات و کأنه اعلم بالحال فأنه حان وقت الارتحال قال و لقد خرجت من الدّار بکره ذلک الیوم علی قصد التعزیه و انا فی شأنه متفکر و مما اصابه منکسر اذ وقع فی خاطری من غیر نیه و فکر و رویه بیت من شعر و هو:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدهاابن اسماعیلها
کأن قائلاً یکلّمنی بذلک ثم اضفت الیه ابیاتاً بالرّویه. - انتهی کلام الرافعی. و تقی الدین ابوبکربن احمدبن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العیّاش رضی الدّین ابوالخیر القزوینی الطالقانی ولد سنه اثنتی عشره او احدی عشرهوخمس مائه قرء علی محمدبن یحیی و صار معید درسه علی ملکداد القزوینی و قرء بالرّوایات علی ابراهیم بن عبدالملک القزوینی و صنّف کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّاً علی الحلولیّه والجهمیّه و صار رئیس الأصحاب و قدم بغداد فوعظ بها و حصل له قبول تام و کان یتکلّم یوماً و ابن الجوزی یوماً و یحضر الخلیفه وراء الأستار و یحضر الخلایق والامم و ولی تدریس النظامیّه به بغداد سنه تسعوستین الی سنه ثمانین ثم ّ عاد الی بلده. ذکره الامام الرّافعی فی الأمالی و قال کان اماماً کثیرالخیر وافرالحظّ من علوم الشّرع حفظاًو جمعاً و نشراً بالتعلیم و التذکیر و التصنیف و قال و الحافظ عبدالعظیم المنذری و حکی عنه غیر واحد انّه کان لسانه لایزال رطباً من ذکراﷲ تعالی و من تلاوه القرآن توفی فی المحرّم سنه تسعین وخمس مائه و قیل سنهتسعوثمانین. قال السّبکی فی شرح المنهاج و ذکر ابوالخیر فی کتابه حظائر القدس لرمضان اربعهوستّین اسماً. وعبدالوهّاب بن علی سبکی در طبقات شافعیّه گفته است که رضی الدین یکی از اعلام اسلام است. در سال پانصدودوازده بقولی یازده از هجرت بخطّه ٔ قزوین ولادت یافت و نزد امام محمدبن یحیی قتیل الغزّ علم فقه آموخت و از پدرش و ابوعبداﷲ محمدبن یحیی فراوی و زاهر شحامی و عبدالمنعم بن قشیری و عبدالغافر فارسی و عبدالجّبار خواری و هبهاﷲ بسری و وجیه بن طاهر و ابوالفتح بن بطی و غیرهم در نیشابور و بغداد و غیرهما حدیثی کثیر استماع کرد و اخذ نمود و گروهی از وی حدیث شنیده روایات اندوختند مثل ابن القرشی و محمدبن ابی نهد واسطی و موفق الدّین عبداللطیف و امام رافعی و غیرهم. آن دانشور کشور قزوین مدتی در آن خطه که مولد و موطنش بود تدریس نمود آنگاه به بغداد درآمده به افادت پرداخت و دیگرباره بقزوین بازگشت و باردیگر به بغداد آمد و منصب تدریس نظامیه یافت و کتابهای بزرگ روایت نمود و حدیث کرد مثل تاریخ نیشابور تألیف ابوعبداﷲبن البیع و سنن ابوداود سلیمان بن داود و صحیح مسلم بن حجاج قشیری ومسند اسحاق بن راهویه و غیر آنها و چند مجلس املاء نمود. ابن نجار در ذیل تاریخ ابی بکر خطیب بغدادی گفته است که رضی الدین قزوینی طالقانی رئیس اصحاب مذهب شافعی بود و در طریقه ٔ شافعیّه و علم خلاف آن طریقه و فن اصول و معرفت تفسیر و تذکیر و زهد مقام امامت داشت و امام رافعی صاحب تدوین تاریخ قزوین در کتاب امالی خود از رضی الدین نقل حدیث کرده و آن بزرگوار را ترجمه نموده است و گفته است که رضی الدین طالقانی پیشوائی پر خیر و فیض است و در حفظ و جمع و ترویج علوم شرعیه بهره ٔ وافر یافت و بذکر تلاوت همواره رطب اللسان بوددر زمان واحد هم نماز میگذارد و هم حدیث می شنید و چون شاگردی که بر وی قرائت روایت میکرد می لغزید در همانجایش ملتفت میساخت. تا این جا از ابن نجار نقل نموده شد و او در شرح احوال رضی الدین طالقانی سخن را طولانی کرده و در مدح و ثناء او و دانش و دیانتش اطناب نموده و از جمله حکایتی مبسوط متعلق به رضی الدّین بسندخویش از عجمی بعربی نقل و روایت کرده است و گفته که رضی الدّین طالقانی خود چنین قصّه کرد که وی در اوان تحصیل بسی کندذهن و در حفظ زبون بود و در مدرسه نزدامام محمّد یحیی نیشابوری تلمذ میکرد و رسم محمد آن بود که بهر آدینه شاگردان را از محفوظات ایشان بازمیپرسید پس هر کس را که تقصیر کرده بود و از عهده ٔ جواب برنمی آمد از مدرسه بیرون میکرد و چون روز جمعه خود او را از آنچه می بایست حفظ کرده باشد سؤال نمود ومقصرش دانست از مدرسه اخراج فرمود و او شبانه بیرون رفت و بر حالی که بهیچ مکان راه نمی برد پس در گلخن حمامی بخفت و هم آن شب حضرت مقدس نبوی صلی اﷲعلیه وآله وسلم را بواقعه دید که آن بزرگوار دو بار آب از دهان مبارک در دهان وی افکند آنگاه فرمود که بمدرسه بازگرد چون بمدرسه عود نمود شنیده های سابق همه را محفوظ و در خاطر مخزون یافت و ذهن حدید و انتقالش سریع و شدید دید. هم خود گفت که عادت امام محمد یحیی آن بود که روزهای آدینه با جمع طلبه و تلامذه بصلوه جمعه میرفت و در نزد شیخ عبدالرحمن زاهد کفشگر نماز آدینه میگذارد پس چون روز جمعه رسید من نیز در جمع طلاب محمد یحیی بنماز رفتم همینکه امام محمد بنشست شیخ عبدالرحمن در مسئله ای از خلافیات سخن درافکند امام با شیخ گفتگوی همی داشتند و طلبه ٔ علوم محض رعایت ادب و احترام شیخ خاموش نشسته احدی دم نمیزد الا من که از صغر سن ّ و تنگ ظرفی و حدّت ذهن و شدت ذکاء خویشتن داری نمیتوانستم و همی بر شیخ عبدالرّحمان اعتراض می آوردم و منازعه میکردم و از اطراف طلبه ٔ فقه مرا بسکوت و امساک همی اشارت مینمودند و من بسخن ایشان التفات نمی آوردم پس شیخ عبدالرحمن آن جماعت را گفت که طالقانی را بگذارید که اینکه میگوید خود از وی نیست بلکه از کسی است که او را بیاموخته فقهاء ندانستند که او چه گفت ولی من خود دانستم که سخن وی از در مکاشفه است. هم ابن نجار در ذیل تاریخ بغداد آورده که بعضی گفته که رضی الدین طالقانی با کثرت مواظبت بدوام صیام هر شام بیک قرص افطار و اکتفا میکرد و حکایت شده است که چون آن دانشمند نیک نهاد بتدریس نظامیه ٔ بغداد خوانده شد با جمع طلبه وارد گردید و علی العاده مدرّسان و صدور و بزرگان آنجا انجمن بودند پس همینکه بر کرسی تدریس قرار گرفت و دعای ختمه بخواند پیش از شروع در عنوان روی با حاضران داشت و گفت از کدام کتاب تفسیر میخواهید که آغاز مذاکرات نمایم ایشان کتابی را نام بردند گفت از کدام سوره میخواهید ایشان سوره ای را نام آوردند پس آغاز سخن کرد و از تفسیر آن سوره در آن کتاب معین آنقدر که اراده داشتند بیان کرد آنگاه در علم فقه و هکذا در فن ّ خلاف هم نخست از حاضران تعیین کتاب ومقام بخواست و بعد از تعیین ایشان سخن درپیوست، مردم مجلس از مشاهده ٔ آنهمه استحضار و سعه ٔ حفظ بسی حیرت کردند و عجبها آوردند و نیز ابن النجار از استادش ابوالقاسم صوفی که از شاگردان رضی الدین طالقانی بوده نقل نموده که گفت: شیخنا رضی الدین قزوینی در بعض اوقات اقامت دارالسلام شبهای شهر رمضان را با مردم نماز تراویح میکرد و در جماعت او ازدحامی پدید می آمد چون لیله ٔ ختم شد شیخنا بعد از نماز تراویح دعا بخواند وبتفسیر کلام اﷲ از سوره ٔ فاتحه افتتاح درپیوست پس همی سوره بسوره تفسیر میکرد و میگذشت تا مقارن طلوع فجرتفسیر تمام کلام به انجام رسانید و نماز صبح با وضوءعشاء بگذارد و بامداد از آنجا که نوبت وی بود در جلوس نظامیه ناچار بمدرسه رفت چون بر منبر آغاز نطق نمود امیر قطب الدین قیماز و اعیان دارالسلام حاضر مجلس بودند شنودند که شیخ دوش تمام قرآن را بیک مجلس تفسیر کرده است امیر مشارالیه گفت بر حضرت شیخ تاوان اینکار واجب افتاد شیخ ملتفت شد و در حال کار دوشینه رادیگر بار عزیمت بست و روی به آن جماعت داشت و گفت امیر بر ما تکلیفی وارد آورد اگر بر شما گران نیفتد ما حاضریم ایشان گفتند نه چنان است بلکه ما همگان طالب و راغبیم پس شیخ رضی الدین طالقانی شروع بتفسیر نمود و در همان مجلس تمام کلام سبحانی را تفسیر کرد بدون اینکه از آنچه دوش گفته بود کلمه ای اعادت دهد مردم بغداد چون آن تبحر و احاطه بدیدند از دارائی آنچنان قوت حفظ و غزارت علم یکباره نومید گردیدند. ابواحمدبن سکینه گفته است که چون ابن صاحب (؟) در دارالسّلام بغداد شعار رفض آشکار ساخت رضی الدّین ابوالخیر قزوینی شبانه نزد من آمده مرا بدرود نمود که عازم دیار خویش بود من گفتم تو که در بغداد خوش میباشی و مردم راسود میرسانی گفت پناه خدا را که من در شهری اقامت گزینم که در آنجا یاران پیغمبر خدای صلّی اﷲعلیه وآله وسلم را آشکارا و فاش فحش گویند و سب ّ نمایند پس از بغداد بسوی قزوین بیرون رفت و دیگر او را ندیدم و در قزوین با اعظام و احترام همی ببود تا همانجا رحلت نمود. امام رافعی در امالی خود گفته است که رضی الدّین ابوالخیر طالقانی در قزوین برای عامّه ٔ مسلمین مجلس ارشاد و تذکیر منعقد میساخت و هفته ای سه نوبت به اینکار میپرداخت یکی از آن سه هنگام بامداد روز آدینه بود پس روز جمعه دوازدهم ماه محرم سال پانصدونود از هجرت علی العاده بمنبر برشد و در کریمه ٔ فان تولّوا فقل حسبی اﷲ لااله الاّ هو، سخن درپیوست و گفت این کریمه از جمله آیاتی که در اواخر نازل گردیده آنگاه چند کریمه ٔ دیگر از آیاتی که دراواخر فرودآمده بشمرد مانند آیه ٔ الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و مثل سوره ٔ اذا جآء نصراﷲ و الفتح و نحو و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی اﷲ وبر این آیه چون تکلم گرفت درجمله گفت پیغمبر خدا صلی اﷲعلیه وآله وسلم پس از نزول این کریمه زنده نبود مگرهفت روز. هم امام رافعی گفته است که اتفاقاً رضی الدین طالقانی خود نیز بعد از این سخن زنده نبود مگر هفت روز چه همینکه از منبر فرود آمد تب کرد و جمعه ٔ دیگر درگذشت و این از عجایب اتفاقات است گوئیا آن عالم عامل و فقیه فاضل بحقیقت حال و نزدیکی زمان انتقال و ارتحال ملهم شده بود و روز شنبه بخاک سپرده شد. نیز رافعی گفته است که من بامداد روز رحیل آن دانشور جلیل بر نیّت تعزیه از خانه برآمدم و در حال آن بزرگوار متفکر و از فوتش متأثر بودم که ناگاه بدون هیچگونه فکر و روّیت این بیت در قلب من القاء گردید چنانکه گوئی کسی مرا بدان متکلم میساخت که:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
یعنی علوم شرعیّه و فنون دینیّه با همه ویل و ناله برای احمد خویش پسر اسماعیل خویش بگریستند آنگاه ابیاتی چند نیز بعد از اِجاله ٔ فکرت و اعمال رویت بر این بیت افزودم ولی آنها را گم کردم. تا اینجا از طبقات الشافعیه ٔ شیخ عبدالرحمن بن علی سبکی در ترجمه ٔ رضی الدین طالقانی نقل بمعنی گردید و عبارت وی عیناً چنین است که احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس الشیخ ابوالخیر القزوینی الطالقانی الشیخ الامام الصوفی الواعظ الملقب برضی الدّین احدالاعلام ولد فی سنه اثنتی عشرهوخمس مائه بقزوین و قیل سنه احدی عشره و تفقه علی محمدبن یحیی و سمع الکثیر من ابیه و ابی عبداﷲ محمدبن الفضل الفراوی و زاهر الشّحامی و عبدالمنعم بن القشیری و عبدالغافرالفارسی و عبدالجبار الخواری و هبهاﷲبن البسری و وجیه بن طاهر و ابی الفتح بن البطی و غیرهم بنیسابور و بغداد و غیرهما روی عنه ابن القرشی و محمدبن علی بن ابی النّهد الواسطی و الموافق عبداللّطیف بن یوسف والامام الرّافعی و غیرهم درس ببلده مدهً ثم به بغداد ثم عاد الی بلده ثم الی بغداد و درس بالنِّظامیّه و حدّث بکبارالکتب کتاریخ الحاکم و سنن ابی داود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و غیرها و املی عدّه مجالس. قال ابن النّجار کان رئیس اصحاب الشّافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الأصول و التفسیر و الوعظ و الزّهد و حدّث عنه الأمام الرافعی فی امالیه و قال فیه امام کثیرالخیر موفرالحظّ من علوم الشّرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتّعلیم و التّذکیر و التصنیف و کان لسانه لایزال رطباً من ذکراﷲ و تلاوه القرآن و ربما قری ٔ علیه الحدیث و هو یصلی یصغی الی مایقول القاری و ینبهه اذا زل ّ قلت و اطال ابن النّجار فی ترجمته و الثناء علی علمه و دینه و روی باسناده حکایهً مبسوطهً ذکر انّه عبَّر بها من العجمی الی العربیّه حاصلها ان الطّالقانی حکی عن نفسه انّه کان بلیدالذّهن فی الحفظ و انّه کان عند الأمام محمدبن یحیی فی المدرسه و کان من عادهابن یحیی ان یستعرض الفقهاء کل جمعه و یأخذ علیهم ماحفظوه فمن وجده مقصراً اخرجه الطّالقانی مقصّراً فاخرجه فخرج فی اللیل و هو لایدری این یذهب فنام فی اتون حمّام فرأی النّبی صلّی اﷲعلیه وآله وسلم فتفل فی فمه مرّتین و امره بالعود الی المدرسه فعاد و وجد الماضی محفوظاً و احتدّ ذهنه جداً و قال فلمّا کان یوم الجمعه و کان من عادهالأمام محمدبن یحیی ان یمضی الی صلوهالجمعه فی جمع من طلبته فیصلّی عند الشیخ عبدالرّحمن الاسکاف الزّاهد قال فمضیت معه فلما جلس مع الشیخ عبدالرّحمن تکلّم الشیخ عبدالرحمن فی شی ٔ من مسائل الخلاف والجماعه ساکتون تأدّباً معه و لصغر سنّی و حدّه دهنی أعترض علیه و انازعه و الفقهاء یشیرون الی ّ بالامساک و انا لاالتفت فقال لهم الشیخ عبدالرحمن دعوه فان ّ هذا الذَّی یقوله لیس هو منه انّما هو من الذی علّمه قال و لم یعلم الجماعه ما اراد و فهمت ُ و علمت انّه مکاشفه قال ابن النجار و قیل انه کان مع کثرهاشتغاله بدوام الصیام یفطر کل لیله علی قرص واحد و حکی انه لما دعی الی تدریس النظامیه جاء بالحلقه و حوله الفقهاء و هناک المدرسون و الصدور و الأعیان فلما استقر علی کرسی التدریس و دعا دُعاء الختمه التفت الی الجماعه قبل الشروع فی القاءالدرس و قال من ای ّ کتب درس التفاسیر تحبون ان اذکر فعینوا کتاباً فقال من ای ّ سوره تریدون فعینوا و ذکر لهم ما ارادوا و کذلک فعل فی الفقه والخلاف لم یذکر الا ماعین الجماعه له فعجبوا لکثره استحضاره قال ابن النجار حدثنی شیخنا ابوالقاسم الصوفی قال صلی شیخنا القزوینی بالناس التراویح فی لیالی شهر رمضان و کان یحضر عنده خلق کثیر فلما کان لیله الختم دعا و شرع فی تفسیرالقرآن من اوله و لم یزل یفسر سوره حتی طلع الفجر فصلی بالناس صلوهالفجر بوضوء العشاء و خرج من الغد الی المدرسه النظامیه و کان نوبته فی الجلوس بها فلما تکلم فی المنبرعلی عادته و کان فی المجلس الامیر قطب الدین قیماز و الأعیان فذکر لهم ان الشیخ علی الشیخ لیلتئذ فسر القرآن کله فی مجلس واحد فقال قطب الدین الغرامه علی الشیخ واجبه فالتفت الشیخ و قال ان ّ الأمیر اوجب علیناشیئاً فان کان لایشق ّ علیکم و فینا به فقالوا لا بل نؤثر ذلک فشرع و فسّر القرآن من اوله الی آخره من غیر ان یعید کلمه مما ذکر لیلا فأبلس الناس من قوه حفظه و غزاره علمه قال ابواحمدبن سکینه لما اظهر ابن الصاحب الرفض به بغداد جائنی القزوینی لیلا فودعنی و ذکرانه متوجه الی بلاده فقلت انک هیهنا طیب و تنفع الناس فقال معاذاﷲ ان اقیم ببلده یجهر فیها بسب اصحاب رسول اﷲصلی اﷲعلیه وآله وسلم ثم خرج من بغداد الی قزوین و کان آخر العهد به قلت اقام بقزوین معظماً محترماً الی ان توفی بها قال الرافعی فی الامالی کان یعقد المجالس للعامه ثلاث مرّات فی الأسبوع احدیها صبیحه یوم الجمعه فتکلم علی عادته یوم الجمعه ثانی عشر المحرّم سنه تسعین وخمس مائه فی قوله تعالی فان تولوا فقل حسبی اﷲلااله الا هو و ذکر انها من اواخر مانزل و عدّ الاَّیات المنزله آخراً منها الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و منها سوره النصر و قوله تعالی و اتقوایوماً ترجعون فیه الی اﷲ و ذکر ان ّ رسول اﷲصلی اﷲعلیه وآله وسلم ماعاش بعد نزول هذه الاَّیه الاّ سبعه ایام قال الرّافعی و لمّا نزل من المنبر حم ّ و مات فی الجمعه الاخری و لم یعش بعد ذلک الاّ سبعه ایام قال و ذلک من عجیب الاتفاقات قال و کأنّه اعلم بالحال و انّه حان وقت الارتحال و دفن یوم السبت قال و لقد خرجت ُ من الدّار بکره ذلک الیوم علی قصد التعزیه و انا فی شأنه متفکر و مما اصابه منکسر اذ وقع فی خلدی من غیر نیهو فکر و رویه:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
کأن َّ احداً یکلمنی بذلک ثم ّ اضفت الیه ابیاتاً لرویه ذهبت عنی - انتهی. واﷲ اعلم. و شمس الدّین محمدبن علی بن داود مالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف ابوالخیر الطالقانی القزوینی الشافعی رضی الدین احدالاعلام قال ابن النجار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ کثیرالمحفوظ املی الحدیث و وعظ و سمع الکثیر من ابی عبداﷲ الفراوی و زاهر الشحامی و هبهاﷲ السندی و ابی الفتح بن البطی و تفقه علی ملکداد و محمدبن مکی و درس ببلده و ببغداد و حدث بالکتب الکبار و ولی التدریس و کان کثیرالعباده و الصلوه دائم الذکر دائم الصوم له فی کل ّ یوم ختمه و قال ابن المدینی کان له ید باسطه فی النظر و اطلاع علی العلوم و معرفه الحدیث و قال الموفق بن عبداللطیف البغدادی کان یعمل فی الیوم واللیل ما یعجز المجتهد عن عمله فی شهر. ولد سنه اثنتی عشرهوخمس مائه و مات فی المحرّم سنه تسعین. اگر بعد سماع این همه فضایل فاخره و مدایح زاهره ٔ طالقانی که محیر عقول و الباب و مورث عجب عجاب است نیز روایت او در فضیلت جناب امیرالمؤمنین علیه السلام مقبول طباع بدایع اولیای مخاطب مخدوم الفحول نشود بلکه برای تصدیق افاده متینه و تحقیق مقاله رزینه ٔ طالقانی را از اهل سنت و جماعت و ارباب فضل و براعت خارج سازند و او را بزمره ٔمبتدعین و هالکین اندازند کرا تاب و طاقت است که دست از اتباع و تقلید و اقتفای اثر حمیدشان بردارد یا دست رد بر سینه ٔ حقایق گنجینه شان گذارد که حامی کامل علی الاطلاق اند و مؤید مقتدای آفاق هرچه از زبان گهرفشانشان برآمد لایق آفرین و تحسین است نه سزای توهین وتهجین - انتهی. ما فی کتاب العبقات من التراجم المنقوله فی هذا المقام عن المعجمات و الطبقات با ترزبانی تمام عبارات امام رافعی و علامه ٔ سبکی. شهاب الدین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان میگوید: طالقان نام دو بلد است یکی بخراسان مابین مرورود و بلخ که بقول اصطخری بزرگتر شهری است بطخارستان و در جلگه ای افتاده و بمقدار ثلث بلخ است و دیگر بلده ای و بلوکی است مابین قزوین و ابهر و اسم طالقان بر جمیع آن بلده و سایر قراء اطلاق میشود و از این طالقان قزوین است صاحب اسماعیل بن عباد و پدرش عبادبن عباس بن عباد که هر دو از علماء عظام و ائمه ٔ معتزله هستند و هم از طالقان قزوین است ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن یوسف قزوینی طالقانی و آن دانشمند بزرگ حدیث را در نیشابور از ابوعبداﷲ فراوی و ابوطاهر شحامی و غیرهما استماع کرد و در مدرسه ٔ نظامیّه ٔ دارالسلام بغداد بمنصب تدریس رسید و در نظامیّه ٔ بغداد مجالس وعظ نیز منعقد میساخت و او بسمت رسالت به بغداد مراجعت جست و مقیم آن خطّه شدو بعد از زمانی توقف بموطن اصلی خود قزوین متوجه گشت و در قزوین بتاریخ سیزدهم شهر محرّم الحرام سال پانصدونودهجری درگذشت - انتهی. زکریابن محمد قزوینی میگوید: ابوالخیر احمد ملقّب برضی الدین چون از بغداد مراجعت بقزوین میخواست اهالی دارالسلام راه ندادند لاجرم بقصد حج برآمد و از راه شام بموطن خویش بازگردید وی در قزوین قبولی عظیم و موقعی زایدالوصف در قلوب داشت. مردم پای منبرش جای از یکدیگر میخریدند وی بسیار متعرّض شیعه میگردید حتی باستدعای او در قزوین داغی مشتمل بر اسامی خلفای سه گانه بر پیشانی ایشان برنهادند شیخ عزّالدین محمدبن عبدالرحمن دارنی از مشایخ کبار قزوین گفت که رضی الدّین بموت خود بر سر منبر اشعار کرد و روز حمل جنازه اش انواری ساطع و اضوائی لامع شد که من خود با همه خلایق مشاهده میکردیم. (نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 69). و نیز او راست: تبیان فی مسائل القرآن. و خصائص السواک و مفاتیح العطیّات و مغالیق البلیّات مؤلّف به سال 552 هَ. ق.

حل جدول

زاهق

باطل


باطل

زاهق

فرهنگ فارسی هوشیار

زاهق

هلاک شونده، نیست شونده

فرهنگ معین

زاهق

رونده، نیست شونده، باطل، بیهوده. [خوانش: (هِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

زاهق

رونده، درگذرنده،
نیست‌شونده،
باطل،
بیهوده،

فرهنگ فارسی آزاد

زاهق

زاهِق، از بین برنده باطل- از بین رونده- نیست شونده- باطل- بیهوده- شکست خورده- عمیق و گود- از هدف گذرنده- چاق- لاغر (از اَضداد) (جمع: زُهُق- زُهق- زُهَّق)

آیه های قرآن

بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون

بلکه ما حق را بر سر باطل مى‏کوبیم تا آن را هلاک سازد؛ و این گونه، باطل محو و نابود مى‏شود! امّا واى بر شما از توصیفى که (درباره خدا و هدف آفرینش) مى‏کنید!

معادل ابجد

زاهق

113

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری