معنی زاوه

لغت نامه دهخدا

زاوه

زاوه. [وَ] (اِخ) از رساتیق و کوره های نیشابور. بیهقی گوید: وجه تسمیه ٔ آن به زاوه آن است که مدخل آن از سوی هر یک از شعبها مشتمل است بر 220 قریه و بسیاری از قریه های آن به «رخ » و «ربعالشامات » تبدیل یافته و قصبه ٔ آن بیشک است. ازاین جا است محمدبن احمدبن مثنی بن سعید زاوهی. (از معجم البلدان). و رجوع به زاوهی... محمدبن احمد شود.

زاوه. [وَ] (اِخ) نام ولایتی که قصبه ٔ آن زاوه است، مزار قطب الدین حیدر در آنجا است. (از نزههالقلوب ج 3 چ لیدن ص 154). مؤلف حبیب السیر آرد: قطب الدین حیدرزاده که جماعت حیدریان به وی منسوب اند در قصبه ٔ تربت که از محالات ولایت زاوه است مدفون گشت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 342). و رجوع به ج 3 و ج 4 از آن کتاب و نیز رجوع به زاوه (شهر) شود.

زاوه. [وَ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه. در 21هزارگزی خاور تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی کاریز به زاوه واقع است. منطقه ٔ آن جلگه، معتدل و دارای 2354 سکنه ٔ فارسی زبان است.آب آن از قنات و محصول آن زیره و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه آن اتومبیل رو و دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

زاوه. [وَ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است که در خاور شهرستان واقع است. طول آن از 6 هزارگزی شهر تربت حیدریه از آبادی اسماعیل آباد که اول جلگه ٔ زاوه است تا قریه ٔ جعفرآباد در حدود 60هزار گز میشود و حدود آن بشرح زیر است: از شمال قسمتی بخش فریمان و کوه خشت پخته و قلوسیاه، کله قوج و کوه سرهنگ از خاور به دهستان شهر نو از شهرستان مشهد. از جنوب، کوه ساق دهنه در زیر و بندبیشه و کوه سیاه دره و کوه صبی تا دهنه ٔ جعفر مشهدی جلگه زاوه را از جلگه ٔ سنگان و رشخوار جدا میکند. جلگه ٔ زاوه دارای قنوات زیاد و پرآبی است و علاوه بر آن، دو رشته رودخانه بنام سالار و صبی در جنوب باختری آن جاری است، آبادیهائی را که در مسیر آنها واقعند مشروب مینمایند بطوری که مطلعین محل اظهار می نمودند زاوه مرکز جلگه ٔ زاوه سابق موسوم به شهر زو بوده وشهریت داشته است لیکن در استیلای مغول بکلی خراب، فعلاً دهی است که سیصد و پنجاه خانوار و 2354 نفر جمعیت دارد. و بواسطه ٔ کثرت قنوات از حیث محصول در منطقه ٔتربت در درجه ٔ دوم حائز اهمیت است. این دهستان از 75 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته که جمعیت آن در حدود 33754 نفر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

زاوه. [وَ] (اِخ) نام شهری بوده است به خراسان و بعد از آنکه قطب الدین حیدر ترک از ترکستان بیامد و درآنجا منزل گزیده و بجوار رحمت ایزد رسیده در آنجا مدفون شده به تربت حیدریه مشهور و موسوم شده و او در پانصد و نود و هفت رحلت یافته است. (آنندراج). شهری است در خراسان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سمعانی آرد: زاوه از قریه های بوشنج (پوشنگ) واقع میان هرات و نیشابور و نزدیک بوزجان است. از آن جا است جمیل بن محمد زاوهی. حمداﷲ مستوفی آرد: قصبه ٔ او ولایت زاوه و در آنجا قلعه ٔ گلین محکم باشد و قریب پنجاه پاره دیه از توابع آن است وبعضی را آب رود است و بعضی را آب از قنات، حاصلش ابریشم و غله و پنبه و انگور و میوه ٔ فراوان است. مزارشیخ قطب الدین حیدر که مقدم حیدریان است در آنجا است. (نزهه القلوب ج 2 چ لیدن ص 154). این شهر از طرف چنگیز در 617 هَ. ق. مورد محاصره قرار گرفت و پس از سه روز که حصار آن گشوده شد، دست بقتل عام اهالی زد و آن را ویران ساخت. در 742 هَ. ق. نیز در دوفرسخی آن، جنگ میان ملک معزالدین ابوالحسن محمد کرت با خواجه وجیه الدین مسعود سربدار و شیخ حسن جوری رخ داد و سلسله ٔ کوچک سربداران در این جنگ بدست معزالدین کرت منقرض گشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 32 و 360).
مرحوم علامه ٔ قزوینی آرد: تربت حیدریه را سابق زاوه مینامیده اند و پس از آنکه قطب الدین حیدر، از مشاهیر عرفای اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم متوفی در سنه ٔ 618 در آنجا مدفون شد بمرور زمان آن شهر به اسم تربت حیدریه مشهور گردید و معذلک فصیح خوافی زاوه را بخواف اضافه کرده و (گفته ٔ وی) صریح است در این که زاوه و محال آن در آن عصر جزو خواف محسوب می شده است. و یکی ازدلایل قطعی که تربت حیدریه ٔ کنونی همان زاوه ٔ متقدمین است این عبارت ابن بطوطه است در سفرنامه ٔ خود (ج 1ص 252 از طبع مصر): ثم سافرنا منها (ای مدینه سرخس) الی مدینه زاوه و هی مدینه الشیخ الصالح قطب الدین حیدر و الیه تنسب طائفه الحیدریه... (تعلیقات شدالازارص 539). و رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 251، 346، 355، 592 و معجم البلدان و جهانگشای جوینی ج 1 ص 113 و ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 199 و 250 و زاوه ٔ خواف و زاوه ٔ سنجان شود.


زاوه ٔ سنجان

زاوه ٔ سنجان.[وَ ی ِ س َ] (اِخ) همان زاوه است که نام قدیم تربت حیدریه بوده است. حمداﷲ مستوفی آرد: از مشهد تا زاوه ٔ سنجان 15 فرسنگ است و قطب الدین حیدر در زاوه است و شاه سنجان در سنجان. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 151). و گاه برای مشخص ساختن سنجان زاوه از سنجان دیگری که در نزدیکی قصبه ٔ رودحاکم نشین خواف است سنجان زاوه گویند. مرحوم قزوینی در ذیل شد الازار آرد: فصیح خوافی وفات شاه سنجان را در سنجان زاوه ٔ خواف قید کرده... (شدّالازار ص 539).


زاوه کوه

زاوه کوه. [وِ] (اِخ) نام کوهی است. (شرفنامه ٔ منیری) (ناظم الاطباء).


زاوه ٔ خواف

زاوه ٔ خواف. [وَ ی ِ خا] (اِخ) زاو است. فصیح خوافی آرد: وفات رکن الدین محمود سلطان سنجان در سنجان زاوه ٔ خواف. (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 300 و تعلیقات قزوینی بر شد الازار ص 539). رجوع به زاده شود.


زاوهی

زاوهی. [وَ هی ی] (ص نسبی) منسوب به ولایت یا شهر یا قریه ٔ زاوه است. رجوع به زاوه شود. (از سمعانی).

زاوهی. [وَ] (اِخ) محمدبن احمدبن مثنی بن سعید از ائمه ٔ حدیث و منسوب به ولایت زاوه (از رساتیق نیشابور) است. وی از اسحاق حنظلی و علی بن حجر و جمعی از امامان علم حدیث روایت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به زاوه شود.


زاوی

زاوی. [وی ی] (ص نسبی) در نسبت به زاویه زواوی وگاه نیز زاوی گویند. (تاج العروس). || نسبت به زاوه ٔ خواف. رجوع به زاوه شود. || ذوالزوایا. (قاموس نجاری بیک). شریان زاوی. سن زاوی.


ده نو

ده نو. [دِه ْ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه. واقع در 18هزارگزی خاور تربت حیدریه. دارای 350 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. تابستان از زاوه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حل جدول

معادل ابجد

زاوه

19

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری