معنی خودسازی
لغت نامه دهخدا
خودسازی. [خوَدْ/ خُدْ] (حامص مرکب) بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی
کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را.
قطره (از آنندراج).
صافتر ز آئینه باشد سینه ٔ پرجوش ما
بهر خودسازی درآ در خلوت آغوش ما.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
هرکه اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش ساز است چون جان خانه پردازی کند.
صائب (از آنندراج).
آرایش کردن
آرایش کردن. [ی ِ ک َ دَ] (مص مرکب) تزیین. تزیّن. آراستن. جلوه کردن. || طرازیدن. پدرام کردن. تدبیج. تنقیش. خودسازی.
مطالة
مطاله. [م ِ ل َ](ع اِمص) آهنگری.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). حرفه ٔ مطّال.(از محیطالمحیط). و رجوع به مطال شود. || خودسازی.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
آماده کردن خود را برای انجام کاری،
[قدیمی، مجاز] ریاکاری،
حل جدول
دش
خودسازی و تصفیه نفس
تزکیه
اثری از دکتر علی شریعتی
آثار جوانی، آثار گونه گون، ابوذر غفاری، با مخاطب های آشنا، بازگشت، تاریخ ادیان، چه باید کرد، حسین وارث آدم، خودسازی انقلابی، کویر، گفتگوهای تنهایی، ما و اقبال، میعاد با ابراهیم، هبوط در کویر
آثار جوانی، آثار گونه گون، ابوذرغفاری، با مخاطب های آشنا، بازگشت، تاریخ ادیان، چه باید کرد، حسین وارث آدم، خودسازی انقلابی، کویر، گفتگوهای تنهایی، ما و اقبال، میعاد با ابراهیم، هبوط در کویر
واژه پیشنهادی
فرهنگ واژههای فارسی سره
خودسازی، پاکسازی
انگلیسی به فارسی
خودسازی خانگی.
فناوری اطلاعات
خودسازی خانگی
فرهنگ فارسی هوشیار
تزئین، آراستن، خودسازی تدبیج، تنقیش
معادل ابجد
688