معنی کمعقلی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابلهی، بله، حماقت، نادانی،
(متضاد) دانایی
سخافت
سبکی عقل، کمعقلی، کمخردی، ضعف عقل
حمق
بلاهت، حماقت، سادهلوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کمعقلی
ابلهی
احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کمعقلی، نادانی،
(متضاد) عاقلی
سفاهت
ابلهی، بلاهت، بیخردی، بیعقلی، حمق، دیوانگی، کمعقلی، کودنی، نادانی،
(متضاد) دانایی
نادانی
ابلهی، بلاهت، بیخبری، بیخردی، بیدانشی، بیعقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کمعقلی، کودنی، ناآگاهی،
(متضاد) دانایی
فرهنگ عمید
کمعقلی، نادانی،
سفاهت
نادانی، بیخردی، کمعقلی،
غباوت
کودنی، کمهوشی، کمعقلی،
حمق
بیعقل شدن، فاسد شدن عقل و رٲی کسی،
کمخردی، کمعقلی،
سادهلوحی،
سخافت
کمعقل بودن، سبکعقل بودن، کمعقلی، سبکی در عقل،
ضعف و سبکی در هرچیز،
محجور
کسی که بهواسطۀ سفاهت و کمعقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد،
معادل ابجد
270