معنی بی‌عقلی

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بیعقلی

دیوانگی خلی بیخردی بیهوشی مقابل خردمندی بخردی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌عقلی

بی‌خردی، جهالت، خلی، دیوانگی، کانایی، نادانی،
(متضاد) خردمندی


سفاهت

ابلهی، بلاهت، بی‌خردی، بی‌عقلی، حمق، دیوانگی، کم‌عقلی، کودنی، نادانی،
(متضاد) دانایی


نادانی

ابلهی، بلاهت، بی‌خبری، بی‌خردی، بی‌دانشی، بی‌عقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کم‌عقلی، کودنی، ناآگاهی،
(متضاد) دانایی

فرهنگ عمید

نابخردی

بی‌خردی، بی‌عقلی،


بی خردی

بی‌عقلی، کودنی،


نافرزانگی

بی‌خردی، بی‌عقلی،


دیوانگی

دیوانه بودن، بی‌عقلی، جنون،


حماقت

بی‌عقل شدن، فاسد شدن عقل و رٲی کسی،
کم‌خردی، نادانی، بی‌عقلی،
ساده‌لوحی،

معادل ابجد

بی‌عقلی

222

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری