معنی ابلهی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ابلهی. [اَ ل َ] (حامص) بلاهت. حماقت. رعونت. رعنائی. حمق. تناوک. غمری. خویلگی. سرسبکی. ساده لوحی. گولی. کم خردی. نادانی. سلیم دلی:
ز بهر کسان رنج بر تن نهی
ز کم دانشی باشد و ابلهی.
فردوسی.
نبیره که جنگ آورد با نیا
هم از ابلهی است و کانائیا.
فردوسی.
ندارم از این کار هیچ آگهی
سخن هر چه گویم بود ز ابلهی.
فردوسی.
پر از خشم بهرام گفتش چنین
شما راست آئین بتوران زمین
که بی خواهش من سر اندرنهی
براه، این نباشد مگر ابلهی.
فردوسی.
وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد، برهان... غباوت خویش نموده باشد و حجت ابلهی... کرده. (کلیله و دمنه).
(اَ لَ) [ع - فا.] (حامص.) بلاهت، ساده لوحی، کم خردی، نادانی.
سادهلوحی، کمخردی،
احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کمعقلی، نادانی،
(متضاد) عاقلی
بلاهت، حماقت، نادانی
غرچگی