معنی حمق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حمق. [ح َ م َ] (ع اِ) سپیدی که برآید از فرج. (منتهی الارب).

حمق. [ح َ م ِ] (ع ص) احمق. (اقرب الموارد). گول و بی عقل. || مرد کم موی در ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

حمق. [ح ُم ْ / ح ُ م ُ] (ع مص) احمق و گول و بی عقل شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی).

حمق. [ح ُ] (ع اِ) می. (منتهی الارب). خمر. (اقرب الموارد). شراب. (آنندراج). || (اِمص) گولی و بی عقلی. (منتهی الارب). حماقت. رعونت. قلت عقل و نقصان آن یا فساد و کساد در آن. (اقرب الموارد). مقابل کَیِّس:
دل بیمار را دوا بتوان
حمق را هیچگونه چاره مدان.
سنایی.
|| در اصطلاح، کم شدن فکر است در کارهای عملی که متعلق بحسن تدبیرمنزل و خوبی معاش و آمیزش با مردم و معامله با آنان است. نقصان در علوم نظری و نه علوم عملی مثل علم طب و هندسه. زیرا ضعف فکر در آن دو حمق نامیده نمیشود، بلکه بلاهت است اگر حمق جبلی و ذاتی باشد قابل علاج نیست. رعونت مرادف حمق است و در آقسرائی آمده: رعونت نقصان فکر و حمق بطلان آن است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- نومهالحمق، خواب بعدازظهر. (اقرب الموارد).

حمق. [ح ُ م ُ] (ع ص تفضیلی) حَمقی ̍. حِماق. ج ِ احمق. || (اِمص) گولی و بی عقلی. (منتهی الارب). رجوع به حمق شود.

فرهنگ معین

(حُ) [ع.] (اِمص.) بی خردی، نادانی.

فرهنگ عمید

بیعقل شدن، فاسد شدن عقل و رٲی کسی،
کم‌خردی، کم‌عقلی،
ساده‌لوحی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلاهت، حماقت، ساده‌لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم‌عقلی

فرهنگ فارسی هوشیار

بی عقل شدن

فرهنگ فارسی آزاد

حُمْق، بی عقلی- اختلال عقل و شعور- غرور- خمر،

حَمِق، اَحْمَق- کم عقل و کم شعور،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری