معنی پناه‌جویی

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

پناه‌جویی

التجا، بست‌نشینی، پناهندگی، تحصن، تظلم


استجاره

اجاره، استیجار، کرایه، پناه‌جویی، زنهارخواهی


تحصن

بست، بست‌نشینی، پناه‌جویی، دژنشینی، بست نشستن، پناه‌جستن


ملتجی شدن

پناه‌خواستن، پناه‌جویی کردن، پناه آوردن، پناهنده‌شدن، زینهار خواستن


متحصن شدن

بست نشستن، پناه گرفتن، پناه‌جویی کردن، پناه‌جستن، پناه بردن، تحصن کردن


تظلم

پناه‌جویی، دادخواهی، شکایت، شکوائیه، شکوه، فریادخواهی، دادخواستن، دادخواهی کردن، شکایت کردن، ستم کشیدن

فرهنگ عمید

الامان

پناه، زینهار، کلمه‌ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه‌جویی و کمک خواستن به کار برده می‌شود: به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲: ۵۳۶)،

معادل ابجد

پناه‌جویی

87

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری