معنی بهانه‌جویی

حل جدول

بهانه‌جویی

اشکال‌تراشی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بهانه‌جویی

بهانه‌گیری، ایراد، بهانه‌تراشی، عذرتراشی


بهانه‌تراشی

بهانه‌جویی، بهانه‌سازی، بهانه‌گیری، دستاویزسازی، عذرتراشی، ایرادگیری، اعتراض بی‌جا، اسباب‌تراشی


تعلل

اهمال، بهانه‌جویی، بهانه‌تراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه، بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن، درنگ کردن، طفره رفتن

فرهنگ عمید

اشکال تراشی

مشکل ساختن امری، سخت‌گیری در کاری، بهانه‌جویی و ایرادگیری،


اشکال تراش

کسی که از هر کاری اشکال می‌گیرد، آن‌که امری را دشوار سازد و سخت‌گیری و بهانه‌جویی کند،


نق

* نق زدن
* نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانه‌جویی کردن و غر زدن، غرغر کردن،
* نق‌نق کردن: [عامیانه] = * نق زدن

معادل ابجد

بهانه‌جویی

92

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری