معنی تظلم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تظلم. [ت َ ظَل ْ ل ُ] (ع مص) از بیدادی کسی بنالیدن. (تاج المصادر بیهقی). بنالیدن از بیدادی کسی. (زوزنی) (دهار). شکایت نمودن از ظلم کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فریاد کردن و نالیدن از بیداد کسی. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن و زدن و برآوردن مستعمل. (آنندراج). شکایت از ظلم و ستم و دادخواهی. (از ناظم الاطباء). از بیداد کسی نالیدن. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی): اگر به تظلم پیش تو آیندحواله بمن باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428).
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
من سربار تظلم به سحر باز کنم.
خاقانی.
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد.
خاقانی.
شد زبانم موی وشد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.
خاقانی.
داد کن از همت مردم بترس
نیمشب از تیر تظلم بترس.
نظامی.
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حواله کردن ظلم را بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احاله کردن ظلم بر نفس خود. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

ستم کشیدن، داد خواستن. [خوانش: (تَ ظَ لُّ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

ستم کشیدن،
از ظلم کسی شکایت ‌کردن،
دادخواهی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پناه‌جویی، دادخواهی، شکایت، شکوائیه، شکوه، فریادخواهی، دادخواستن، دادخواهی کردن، شکایت کردن، ستم کشیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ دادخواهی گرزش، زاری نالش ‎ (مصدر) ستم کشیدن. ‎، داد خواستن گله کردن از ظلم کسی شکایت کردن، (اسم) داد خواهی فریاد خواهی. جمع: تظلمات.

فرهنگ فارسی آزاد

تَظَلُّم، شکایت کردن، داد خواهی نمودن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر