معنی تحصن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تحصن. [ت َ ح َص ْ ص ُ] (ع مص) حصار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در حصن شدن. (منتهی الارب). در حصار شدن. (غیاث اللغات). در حصن داخل شدن. (ناظم الاطباء). حصن گرفتن مرد برای خود. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || به جایی که مورد احترام است پناه جستن، مانند مزار ائمه یا خانه ٔ شاهی یا وزیری یا عالمی. بست نشستن. || حِصان گردیدن. (منتهی الارب). حصان گردیدن اسب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شایسته و حصان یعنی فحل نجیب گردیدن اسب. (ناظم الاطباء). || عفت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (مجمل اللغه). حَصان گردیدن زن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پارسا گردیدن یا شوهر کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(تَ حَ صُّ) [ع.] (مص ل.) به جایی پناه بردن، بست نشستن.

فرهنگ عمید

(سیاسی) به جایی پناهنده شدن،
(سیاسی) بست نشستن،
[قدیمی] در حصار شدن،
[قدیمی] در جای استوار و محکم قرار گرفتن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بست

کلمات بیگانه به فارسی

بست

مترادف و متضاد زبان فارسی

بست، بست‌نشینی، پناه‌جویی، دژنشینی، بست نشستن، پناه‌جستن

فرهنگ فارسی هوشیار

در حصار شدن، اعتصاب

فرهنگ فارسی آزاد

تَحَصُّن، پناه جستن، در حصن و پناه قرار گرفتن، بَسْت نشستن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر