معنی وام‌دار

فرهنگ عمید

وامدار

قرض‌دار، بدهکار،


مقروض

بریده‌شده،
وام‌دار، بدهکار،


بدهکار

وام‌دار، قرض‌دار، مدیون، کسی که چیزی یا پولی وام دارد و باید بدهد،


وام خواه

کسی که از دیگری پولی به قرض می‌خواهد،
آن که طلب خود را از وام‌دار می‌خواهد،


غریم

قرض‌داری که قادر به ادای قرض خود نباشد، مدیون، وام‌دار، بدهکار،
طلبکار. δ از اضداد است،


فام دار

وام‌دار، قرض‌دار، مدیون: فام‌داران تو باشند همه شهر دُرُست / نیست گیتی تهی از فام‌ده و فام‌گذار (سوزنی: لغت‌نامه: فام‌دار)،


قرض دار

آن‌که به دیگری بدهکار است، وام‌دار: سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفهٴ من / اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی (حافظ: ۹۱۲)،

حل جدول

وامدار

بدهکار، مدیون

مدیون


وام‌دار

نیشک

مترادف و متضاد زبان فارسی

وام‌دار

بدهکار، غارم، قرض‌دار، مدیون، مقروض، بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون،
(متضاد) طلبکار


متشکر

سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام‌دار


قرض‌دار

بدهکار، مدیون، مقروض، وام‌دار،
(متضاد) بستانکار


بستان‌کار، بستانکار

داین، طلبکار، وامخواه،
(متضاد) بدهکار، مدیون، وام‌دار


رهین

درگرو، مدیون، مرهون، مقروض، وام‌دار، ضامن، کفیل


مقروض

اسم بده‌کار، قرض‌دار، وام‌دار، وامی،
(متضاد) بستان‌کار، طلب‌کار


مدیون

بدهکار، غارم، قرضدار، وام‌دار،
(متضاد) داین، مرهون، مشغول‌الذمه


مقروض کردن

وام‌دار کردن، بدهکار کردن، قرض‌دار کردن،
(متضاد) بستانکار کردن

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

وام‌دار

252

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری