معنی همعهد
حل جدول
همپیمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
موتلف، متحد، متفق، همپیمان
حلیف
همسوگند، همقسم، همپیمان، همعهد، دستیار
متعاهد
همعهد، همپیمان،
(متضاد) متخاصم
همپیمان
موتلف، متحد، متفق، همعهد
موتلف
سازوار، متحد، متفق، همپیمان، همراه، همعهد،
(متضاد) متخاصم
متحد
موتلف، متفق، هماهنگ، همپیمان، همدل، همراه، همرای، همعهد،
(متضاد) متخاصم، مخالف
متحدمتحد شدن
همراهشدن، یکی شدن، متفق شدن، یگانه شدن، یکصدا شدن، همپیمان شدن، همرای شدن، همعهد گشتن
فرهنگ عمید
همعهد، همپیمان، همسوگند،
محالف
همسوگند، همعهد، همپیمان،
معاهد
همعهد، همپیمان، همسوگند،
یک گره
متحد، متفق، همعهد، همپیمان،
هم پیمان
همعهد، کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته باشد،
تعاهد
با هم عهد بستن، پیمان بستن، همعهد شدن،
به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن،
متفق
با هم یکیشده، هماهنگ،
کسی که با دیگری همراه و متحد باشد، همعهد،
[قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد، قصدکننده: یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲)،
[قدیمی] سازگار،
معادل ابجد
124