معنی نسوج

لغت نامه دهخدا

نسوج

نسوج. [ن ُ] (ع اِ) ج ِ نَسْج. (یادداشت مؤلف). رجوع به نَسْج شود.

نسوج. [ن َ] (ع ص) شترماده ای که بار بر آن مضطرب نشود، یا ناقه ای که بار وی بر دوش وی آید از شدت سیر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

نسوج

(تک: نسج) بافت ها (اسم) جمع:نسج.

فرهنگ فارسی آزاد

نسوج

نُسُوج، در فارسی در جمع نسج و به معنی بافته ها و منسوجات و بافت های یاخته ای مصطلح است،

فارسی به آلمانی

انگلیسی به فارسی

necrosis

مردن نسوج زنده


thermocoagulation

(درجراحی) دلمه شدن نسوج در اثر حرارت


Cyanosis

سیانوز- پیدایش رنگ کبود در نسوج کم اکسیژن


Keek

گونه برجستگیگرد از نسوج نرم در دوطرف صورت


periodontium

نسوج نرم و سخت نگهدارنده دندانها مانند: لثه، لیگامان پریودنتال، سمان دندان، استخوان آلوئولر و...

آلمانی به فارسی

Nekrose[noun]

مردن نسوج زنده , فساد, بافت مردگی , مردگی.

سوئدی به فارسی

nekros

مردن نسوج زنده، فساد، بافت مردگی، مردگی،

معادل ابجد

نسوج

119

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری