معنی نساج
لغت نامه دهخدا
نساج. [ن ِ] (ع اِ) شغل و صنعت بافندگی. (از ناظم الاطباء). رجوع به نساجت شود.
نساج. [ن َس ْ سا] (ع ص) جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافنده ٔجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار:
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی.
منوچهری.
گوهر مدح تو را دست هنر نَظّام است
حله ٔ شکر تورا طبع خِرَد نساج است.
مسعودسعد.
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خِرَد جامه تن نیند.
خاقانی.
|| در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). || زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد. || دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی.
مرغ نساج
مرغ نساج. [م ُ غ ِ ن َس ْ سا](ترکیب وصفی، اِ مرکب) پرنده ای است از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ مخروطی نوکان برنگهای زرد و خاکستری و سیاه باندازه ٔ گنجشکی و خاص بمناطق گرم افریقا و آسیاست و لانه ٔ خود را با مهارت بشکل کوزه یا کیسه می بافد.
فارسی به انگلیسی
Weaver
فرهنگ عمید
بافنده، جولاه، جولاهه،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بافنده، جولاه، جولاهه
فرهنگ معین
(نَ سّ) [ع.] (ص.) جولاه، بافنده.
حل جدول
فارسی به عربی
حائک
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
نَسّاج، بافنده پارچه، ایضاً درغگو (بافنده دروغ از کلمات که به فارسی هم دروغ باف می گویند)،
معادل ابجد
114