معنی سرپیچ

لغت نامه دهخدا

سرپیچ

سرپیچ. [س َ] (نف مرکب) سرپیچنده از فرمان و دستور. || (اِمرکب) آنچه به سر پیچند. دستار. عمامه:
ماننده ٔ مار پیچ برپیچ
پیچیده سر از کلاه و سرپیچ.
نظامی.
|| کنایه از پینکی و مقدمه ٔ خواب که در عرف هند اونگنا گویند. (آنندراج):
زندگی را در فراقت هیچ میدانیم ما
مرگ را در شام غم سرپیچ میدانیم ما.
میرنجات (از آنندراج).
|| قسمت بالایی لامپ زیر لوله که فتیله از آن گذرد و به پائین درآیدو از آنجا با پیچ آن را بالا و پائین توان کشید. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

سرپیچ

(برق) آلتی در چراغ برق که لامپ به آن پیچیده می‌شود،
آلتی در چراغ نفتی که فتیله در آن بالا و پایین می‌رود،
[قدیمی] عمامه، دستار، شالی که به دور سر ببندند: مانندۀ مار پیچ‌برپیچ / پیچیده سر از کلاه و سرپیچ (نظامی۳: ۴۴۶)،

فرهنگ معین

سرپیچ

آن چه که بر سر چیزی می پیچند، دستار، عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد، وسیله گود [خوانش: (~.) (اِمر.)]

فارسی به عربی

سرپیچ

عنید، مقبس

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سرپیچ

‎ دستار عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در عمامه و دستار قراردهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا میگیرد و آن را ببدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد.

انگلیسی به فارسی

intractable

سرپیچ


socket

سرپیچ

معادل ابجد

سرپیچ

275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری