معنی مچپیچ
حل جدول
گِتر
فرهنگ عمید
نوار پهن که چوپانان و دهقانان و بعضی مردم به ساق پای خود میپیچند، مچپیچ، پاپیچ،
پیچ
قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود،
قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود،
٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات،
(زیستشناسی) هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود: پیچ امینالدوله، پیچ برفی،
هریک از خَمهای چیزی، خمیدگی، خموتاب: به جعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره / بهجای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی: ۱۰۹)،
(موسیقی) مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور،
٧. (بن مضارعِ پیچیدن) = پیچیدن
٨. پیچیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سؤالپیچ، کاغذپیچ،
٩. هرچیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی میپیچند، پیچنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاپیچ، مچپیچ،
١٠. حلقه،
١١. [قدیمی، مجاز] کجی، ناراستی، انحراف،
١٢. [قدیمی، مجاز] صعوبت، دشواری،
* پیچپیچ: پیچدرپیچ، پیچبرپیچ، پرپیچ، پرپیچوخم،
* پیچ خوردن: (مصدر لازم)
پیچیدن،
پیچوتاب پیدا کردن،
خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن،
پیچیدن و جابهجا شدن رگ، پی، یا استخوان،
* پیچ دادن: (مصدر متعدی) چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن،
* پیچوتاب: گردش چیزی به دور خود، پیچوخم، پیچیدگی،
* پیچوخم:
چینوشکن،
پیچوتاب،
معادل ابجد
58