معنی دروکننده
حل جدول
حاصد
واژه پیشنهادی
دروگر
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
دروگر، دروکننده،
(متضاد) خوشهچین
گویش مازندرانی
دروگر – کارگر دروکننده محصول برنج
لغت نامه دهخدا
مختضر. [م ُ ت َ ض ِ] (ع ص) دروکننده ٔ غله ٔ سبز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختضار و ماده ٔ بعد شود.
حاصد
حاصد. [ص ِ] (ع ص) نعت فاعلی از حَصد و حَصاد [ح َ / ح ِ]. درونده. دروکننده. دروگر. (منتهی الارب). || قطعکننده. ج، حصده و حصاد. (منتهی الارب).
درونده
درونده. [دِ رَ وَ دَ / دِ] (نف) دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم. جرمه؛ خرما یا انگور دروندگان. مختلی، گیاه درونده. (منتهی الارب).
مختلی
مختلی. [م ُ ت َ] (ع ص) درونده و برکننده ٔ گیاه و بُرنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). دروکننده و برکننده ٔ گیاه. ج، مختلون. || شمشیر برنده. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و رجوع به اختلاء شود.
داستخاله
داستخاله. [ل َ / ل ِ] (اِ مرکب) داس کوچکی است که بدان سبزی و تره درو کنند و درخت تاک و امثال آن را نیز بدان بپیرایند. (برهان). داسکاله. داسگاله. داسغاله. داستکاله.داسخاله. داستغاله. جاخشوک. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج گوید:... و معنی ترکیبی داسی است که کالنده یعنی دروکننده و برنده ٔ علف و تره است - انتهی. اما کالنده را چنین معنایی نیست. || عصای سرکج. (برهان). || معشوقه. (برهان).
معادل ابجد
339