معنی جدع

فرهنگ معین

جدع

(جَ) [ع.] (مص م.) بریدن و قطع کردن.

حل جدول

جدع

قطع کردن

بریدن


قطع کردن

جدع


بریدن

جدع

فرهنگ عمید

جدع

(ادبی) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل به‌جای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند،
[قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی،

فرهنگ فارسی هوشیار

جدع

باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن


مجدوع

بینی بریده بی دماغ (اسم) بینی بریده، جدع اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تا ء لات بماند پس فاع بسکون عین بجای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آنرا مجدوع خوانند.


منحور

(اسم) نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات } لا { بماند: } فع { بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده } از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند. ‎{ (المعجم. مد. چا. 43:1)

فرهنگ فارسی آزاد

جدع

جَدْع، بریدن و قطع کردن گوش و لب و بینی- حبس کردن- (جَدَعَ- یَجْدَعُ)

لغت نامه دهخدا

اجدع

اجدع. [اَ دَ] (ع ص) نعت است از جدع. (منتهی الارب). گوش یا بینی یا لب بریده. (زوزنی). گوش بریده. (تاج المصادر). بینی بریده. (تاج المصادر). بریده بینی: انفک منک و ان کان اجدع. || دست بریده. || لب بریده. (تاج المصادر) (منتهی الارب). مؤنث: جَدْعاء. ج، جُدع.


حارث

حارث. [رِ] (اِخ) ابن ثابت بن ثعلبهبن زید الانصاری، صحابیست. و چون ثعلبه را بلقب جدع میخواندند لذا حارث معروف به ابن الجدع شده است. پدر حارث، ثعلبه، در یوم الطائف، بدرجه ٔ شهادت رسید و بقول ابن سعد دو پسر بنام حارث و عبداﷲ و یک دختر مسماه ام ایاس از او بر جای ماندرجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 51 شود.


ناگوارد

ناگوارد. [گ ُ] (ص مرکب) (از: نا، نفی، سلب + گوارد [از: گواردن] = ناگورد =ناگوار). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). ناگوار. طعام ناپخته در معده. (برهان قاطع). متخمه. (از منتهی الارب). گران. سنگین. بطی ءالانهضام. || نامطبوع. ناملایم طبع. ناخوش: هوای آن معتدل است اما آب ناگوارد دارد و میوه بسیار باشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131). || مردم دل ناچسب. || (اِ مرکب) امتلاء. تخمه. (برهان قاطع). جدع. علوص. برده. (از منتهی الارب). تخمه. (دهار) (منتهی الارب) (زمخشری). ناگوار. ناگواره. سؤهضم:
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک.


تجدیع

تجدیع. [ت َ] (ع مص) بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || هر دو گوش خر بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || جدعاً لک گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب). و آن دعائی است و معنی آن اینست که خداوند او را گرفتار جدع کند یعنی خیر را از او قطع نماید و او را ناقص و معیوب سازد. || پژمرده کردن قحط گیاه را بسبب انقطاع باران. (اقرب الموارد). پژمرده کردن قحط گیاه را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط):
و غیث مریع لم یجدع نباته
ولته افانین السماکین اهلب.
ابن مقبل (از اقرب الموارد).
|| سخت بریدن لب یا گوش یا بینی. (آنندراج). || حبس کردن. (آنندراج).


لسان الحمرة

لسان الحمره. [ل ِ نُل ْ ح ُم ْ م َ رَ] (اِخ) ورقأبن اشعر مکنی به ابوکلاب. و او از علمای انساب است. (ابن الندیم). هو ورقأبن الاشعر البکری کان من افصح الناس و انسبهم و اعظمهم بصراً (؟) بالخطاب و کان حاضر البدیهه سریع الجواب حسن الحدیث. خرج المغیرهبن شعبه و هو امیر علی الکوفه فی غب مطریسیر بظهر الکوفه فلقی لسان الحمره فقال له: من این اقبلت یا اعرابی ؟ قال من السماوه. قال کیف ترکت الارض خلفک ؟ قال عریضه اریضه قال: و کیف کان المطر؛ قال: عفی الاثر و ملأ الحفر. قال ممن انت ؟ قال من بکربن وائل. قال کیف علمک بهم ؟ قال ان جهلتهم لم اعرف غیرهم. قال فماذا تقول فی بنی شیبان ؟ قال سادتنا وساده غیرنا. قال فماذا تقول فی بنی ذهل ؟ قال ساده نوکی. قال فقیس بن ثعلبه؟ قال ان جاورتهم سرقوک و ان ائتمنتهم خانوک. قال فبنوتیم اﷲبن ثعلبه؟ قال رعاء البقر و عراقیب (؟) الکلاب. قال فماتقول فی بنی یشکر؟ قال صریح تحسبه مولی - لان فی الوانهم حمره - قال فعجل ؟ قال: احلاس الخیل. قال فحنیفه؟ قال یطعمون الطعام و یضربون الهام. قال فعنزه؟ قال لاتلتقی بهم الشفتان لؤما. قال فضبیعه اضجم ؟ قال جدعاء و عقراء. قال: فاخبرنی عن النساء؟ قال النساء اربع: ربیع مربع و جمیع یجمع و شیطان سمعمع وغل لایخلع. قال فسّر؟ قال اما الربیع المربع: فالتی اذا نظرت الیها سرتک و اذا اقسمت علیها برتک و اما التی هی جمیع یجمع فالمراه تتزوجها و لها نشب فتجمع نشبک الی نشبها و اما لشیطان السمعمع فالکالحه فی وجهک اذا دخلت و المولوله فی اثرک اذا خرجت و اما الغل الذی لایخلع فبنت عمک السوداء القصیره الورهاء الدمیمه التی قد نثرت لک بطنها ان طلقتها ضاع ولدک و ان امسکتها فعلی جدع انفک. ثم قال: ماتقول فی امیرک المغیرهبن شعیه؟ قال اعور زناء. فاخذه المغیره الی منزله و عنده یومئذ اربع نسوه ومایزید علی السبعین جاریه و قال له: ویحک هل یزنی الحر و عنده مثل هولاء ثم امرله بمال فاخذه وانصرف. (البیان و التبیین ج 3 حاشیه ٔ ص 106).

معادل ابجد

جدع

77

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری