معنی بیشرمی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
بیحیایی بی آزرمی.
حل جدول
فرهنگ عمید
رسوایی،
بیشرمی،
پررویی
بیشرمی، بیحیایی،
شوخ چشمی
گستاخی، بیشرمی،
گستاخ رویی
بیپروایی، بیشرمی،
سخت رویی
پررویی، بیشرمی، گستاخی،
ترشرویی،
سماجت
سِمِج شدن،
[قدیمی] زشت شدن، زشتی،
بیشرمی،
وقاحت
بیادبی و گستاخی بیشرمی، بیحیایی،
تهتک
بیشرمی و بدزبانی،
پردهدریدگی، رسوایی،
[قدیمی] رسوا شدن،
دریدگی
پارگی، پارهشدگی، چاک، شکاف،
[مجاز] پررویی، بیشرمی،
معادل ابجد
562