معنی اخم
لغت نامه دهخدا
اخم. [اَ] (اِ) چین و شکنج که بر رو و پیشانی افتد. (بهار عجم). چین پیشانی و ابرو. (غیاث اللغات):
میکند نازک دلان را صحبت بدخو ملول
فرد را چین بر جبین از اخم روی مسطرست.
ملاطغرا.
- اخم کردن، قطب. تقطیب. آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی. خشم گرفتن. عُبوس.
فارسی به انگلیسی
Dourness, Frown, Grimace, Scowl, Sulk, Wince
فرهنگ فارسی هوشیار
چینهای ابرو و پیشانی
فرهنگ عوامانه
درهم کشیدگی صورت از اوقات تلخی.
فارسی به ایتالیایی
smorfia
فرهنگ عمید
حل جدول
درهم کشیدگی صورت از اوقات تلخی.
سگرمه
چین پیشانی، ترشرویی، درهم کشیدگی صورت از اوقات تلخی
آژنگ
چین پیشانی، ترشرویی، در هم کشیدگی صورت از اوقات تلخی
چین پیشانی، ترشرویی
ترشرویی
آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس
مترادف و متضاد زبان فارسی
آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس
فارسی به عربی
اوطا، تجهم
فارسی به آلمانی
Aussetzen, Herabsetzen, Herunterlassen, Niedriger, Niedrigere, Niedrigerer
فرهنگ معین
(اَ) (اِ.) اخمه، آژنگ، ترشرویی، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی.،~ ~کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن، ترشرو بودن.
معادل ابجد
641