معنی اعم
لغت نامه دهخدا
اعم. [اَ ع َم م] (اِخ) رجوع به معین الدین اعم شود.
اعم. [اَ ع َم م] (ع ص، اِ) گروه بسیار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جماعت بسیار. (از اقرب الموارد). || درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد). || درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء). || فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات).فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی): هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف). || خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف): خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد؛ خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف).
- اعم از، خواه. چه.خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف): ذَفَر؛ تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید؛ خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف).
اعم. [اَ ع ُم م] (ع اِ) ج ِ عَم ّ، بمعنی برادر پدر، یا هر کس که پدرش با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشد. اَعمام. عُمومَه. (از اقرب الموارد).
صحیح و اعم
صحیح و اعم. [ص َ ح ُ اَ ع َم م] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) (اصطلاح اصول فقه) حاصل آن اینکه در صورت ثبوت حقیقت شرعیه آیا الفاظی که شارع اسلام برابر ماهیات مجعوله و مخترعه اعم از عبادات مانند صلوه، حج، صوم، زکوه و یا معاملات وضع کرده است، خاص ماهیتی است که صحیح باشد یعنی اثر مطلوب از آن، بر وی مترتب شود و یا این اسامی خاص ماهیت صحیح و کامل نیست و بر ماهیت های فاسد یعنی فاقد اجزا و شرایط لازمه نیز گفته میشود، و بعبارت دیگر این الفاظ، ماهیت ها را اعم از صحیح و فاسد شامل میشود. طرفداران شق نخست را صحیحی و قائلین به شق دوم را اعمی نامند و هر دو طرف برای اثبات گفته ٔ خود و یا نقض قول خصم ادله ای اقامه کرده اند که تفصیل آن در کفایه الاصول چ 1341 صص 20- 29 و مقالات الاصول تألیف شیخ ضیاءالدین عراقی و تقریرات سیدابوالقاسم خوئی ج 1 درج است.
فارسی به انگلیسی
General
فرهنگ معین
(ص تف.) عام تر، شامل تر، (ص.) گروه بسیار. [خوانش: (اَ عَ مّ) [ع.]]
حل جدول
عمومی تر
آنکه بدون مقدمهای اثری هنری اعم از شعر، موسیقی و نقاشی خلق کند
بداههپرداز
همگانى
اعم
فراگیر و همگانی
اعم
فرهنگ فارسی آزاد
اَعْم، عام تر، عمومی تر، شامل تر، گروه کثیر،
فرهنگ عمید
شاملتر، فراگیرندهتر، همگانیتر،
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیار، جماعت بسیار
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
معادل ابجد
111