معنی مصاص
لغت نامه دهخدا
مصاص. [م َص ْ صا](ع ص) مکنده.(ناظم الاطباء).بسیار مکنده. || حجام.(اقرب الموارد).
مصاص. [م ُ](ع اِ) خالص از هر چیزی. واحد و جمع در وی یکسان است.(از منتهی الارب)(آنندراج). گویند: هو مصاص قومه و هم مصاص الاقوام.(ناظم الاطباء). خالص.(مهذب الاسماء). خالص هر چیزی، و آن با ضاد به صورت مضاض نیز آید.(از نشوءاللغه ص 139). || راز. سر: مصاص الشی ٔ؛سر و منبت آن. گویند: فلان کریم المصاص.(از اقرب الموارد). ||(ص) گرامی نژاد و پاکیزه گوهر.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج). پاک نسب. || رجل مصاص، مرد سخت و شدید.(از اقرب الموارد). || مرد آکنده خلقت نرم اندام که شجاع نباشد.(از اقرب الموارد). ||(اِ) گیاهی است.(ناظم الاطباء). گیاهی است، یا ثدای خشک است، یا گیاهی است که چون در کاظمه روید قیصوم است و چون در دهناء روید مصاص است، و به سبب لینت و نرمی با آن درز موزه و مشک دوزند.(از اقرب الموارد)(منتهی الارب).
حجامت گر
حجامت گر. [ح ِ م َ گ َ] (ص مرکب) حاجم. حجام. حجامت چی. مصاص.
مصاصة
مصاصه. [م ُ ص َ](ع اِ) واحد مصاص که گیاهی است.(از اقرب الموارد). || بارهنگ.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب (اسم) راز سر، خالص
فرهنگ معین
(مُ) [ع.] (اِ.) خالص از هر چیزی.
فرهنگ عمید
راز، سر،
خالص چیزی،
فرهنگ فارسی آزاد
مُصاص، مُصامِص، خالص و پاک -اصیل،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته، رنگ، فام، لون، گلکار،
(متضاد) علانیه
معادل ابجد
221