معنی سلک
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
در کشیدن چیزی در چیزی، ملازم شدن با چیزی. [خوانش: (سَ) [ع.] (مص م.)]
نخ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند، صف، رده. [خوانش: (س) [ع.] (اِ.)]
(س یا سَ) (اِ.) آبراهه، ناودان.
کبک بچه نر، بچه سنگ خوار. [خوانش: (سُ لَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
راه، طریق، حلقه، زمره، گروه، رشته، ریسمان، نخ، رده، صف، قطار، طریقه، روش، شیوه، آبراهه، ناودان
فارسی به انگلیسی
Coterie, Order, School
عربی به فارسی
کابل , طناب سیمی , سیم , مفتول , سیم تلگراف , سیم کشی کردن , مخابره کردن
گویش مازندرانی
گوسفند لاغر، گوسفند نر یک ساله
فرهنگ فارسی هوشیار
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته ی مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار (مصدر) در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. (اسم) کبک بچه نر، بچه سنگخوار.
فرهنگ فارسی آزاد
سِلْک، نخ- رشته- طریقه و مسلک- هر گروه یا هر شعبه ای از مشاغل که تخصص یا مقصد یا نظام واحد و یا روش مشترک داشته باشند مثل سلک سیاسیون- سلک اطبّا، سلک مخالفین... (جمع: اَسْلاک- سُلُوک)
معادل ابجد
110