معنی سوک
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کنج، گوشه، زاویه، نبش، سو، سمت، جانب، طرف
فارسی به انگلیسی
Barb, Corner, Side
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
ماتم و مصیبت، تعزیت مالیدن، روفان زدن (مسواک زدن)
لغت نامه دهخدا
سوک. [س َ] (ع مص) مالیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مسواک کردن. (آنندراج). مالیدن دندانهای خود را بمسواک. (ناظم الاطباء).
سوک. (اِ) مصیبت. (فرهنگ اسدی). ماتم. تعزیت. مصیبت. (اوبهی). رجوع به سوگ شود. || گوشه. زاویه. کنج. (یادداشت بخط مؤلف): سه سوک، مثلث. چهارسوک، مربع. || (ص) کوسه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف).
- سوک ریش، کوسه ریش. کوسه و آن شخصی باشد که چند موی بر سر زنخ داشته باشد و معرب آن کوسج است. (برهان).
|| (اِ) داسه ٔ غله و خسهای نوک تیز که برسر خوشه ٔ گندم و جو و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). داسه ٔ گندم و جو و آن خسها سرتیز که سرهای خوشه ٔ گندم و جو باشد. (برهان):
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک و خوشه ٔ جو باد آژده.
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| خارتیغ:
ای همچو مهین مار بدآویز خشوک
پرزهر چه ماری و چه ماهی همه سوک.
سوزنی.
|| خوشه ٔ غله. (ناظم الاطباء). خوشه ٔ گندم و جو. (برهان).
سوک. (اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 511 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ عمید
خار خوشۀ گندم، سیخهای نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم میروید، داسه: اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشهٴ جو باد آژده (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹)،
سوگ
سو، سوی، جانب،
نزد،
[عامیانه] کنار، گوشه،
فرهنگ معین
مصیبت، غم، اندوه. [خوانش: (اِ.)]
سوی، جانب، (عا.) گوشه. [خوانش: (اِ.)]
(سُ) (اِ.) خارهای نازک و دراز که بر خوشه گندم یا جو می روید.
معادل ابجد
86