معنی سمک

نام های ایرانی

سمک

پسرانه، ماهی، نام قهرمان داستان سمک عیار

لغت نامه دهخدا

سمک

سمک. [س َ م َ] (ع اِ) ماهی. ج، اسماک، سموک. (غیاث) (آنندراج):
نگویم دد و دام و مور و سمک
که فوج ملایک بر اوج فلک.
سعدی.
|| (اِخ) در فارسی اکثر به معنی آن ماهی مستعمل میشود که زیرزمین است و برپشت آن ماهی گاو و بر شاخ آن گاو زمین قرار دارد. (آنندراج) (غیاث) (از ناظم الاطباء). ماهی که زمین بر روی اوست. (اساطیر) (فرهنگ فارسی معین):
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک.
فردوسی.
مغز او خود نسب دور است و پاک
نیست جنسش ازسمک کس تا سماک.
مولوی.
|| (اِخ) برج حوت: با سمک گردون مساوی و با سماکین موازی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

سمک.[س َ م ُ] (اِ) رعنا و رعنایی که بی عقل و بی عقلی و بی هنری باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). رعنایی. بی عقلی. بی هنری. مرادف سبک. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی).

سمک. [س َ] (ع مص) بلند کردن وبلند شدن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بلند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). || (اِ) سقف خانه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسمانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). || قامت و بلندی از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). || بلندی. (غیاث). از بالای خانه تا زیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بالا. (التفهیم): سمک کعبه بیست وهفت ارش است. (حدود العالم). هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چند یک بدست سمک آن. (مجمل التواریخ و القصص). طول مسجد نودوسه ارش بود و طول سمک ده ارش. (تاریخ طبرستان).


گم سمک

گم سمک.[گ ُ س َ م َ] (اِ مرکب) دارکوب. (یادداشت مؤلف).


غری سمک

غری سمک. [غ َرْ ی ِ س َم َ / غ َ را س َ م َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سریشم ماهی. (الابنیه عن حقائق الادویه). غری السمک. غرا السمک. رجوع به غرا و غراء و غراءالسمک و غری السمک شود.

فرهنگ معین

سمک

(سَ مَ) [ع.] (اِ.) ماهی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سمک

حوت، ماهی، نون

فرهنگ فارسی آزاد

سمک

سَمْک، سقف- ارتفاع- قامت (جمع: سُمُوک)

سَمَک، ماهی- ماهی افسانه ای که زمین بر آب است- (جمع: سِماک- سُمُوک- اَسْماک)

فرهنگ عمید

سمک

(زیست‌شناسی) ماهی،
[مجاز] اعماق زمین،

حل جدول

سمک

ماهی عرب

عربی به فارسی

سمک

ماهی , انواع ماهیان , ماهی صید کردن , ماهی گرفتن , صیداز اب , بست زدن (به) , جستجو کردن , طلب کردن

گویش مازندرانی

سمک

نوعی گیاهی دارویی که به عنوان سودا مورد استفاده قرار گیرد...

فرهنگ فارسی هوشیار

سمک

رعنا و رعنایی که بی عقل و بی هنری باشد بلند کردن و بلند شدن، بلند گردانیدن ‎ بام بام خانه، سراپا ماهی (اسم) ماهی جمع: اسماک سماک، ماهیی که زمین بر روی اوست (اساطیر)

معادل ابجد

سمک

120

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری