معنی دلک

لغت نامه دهخدا

دلک

دلک. [دَ ل َ] (ع اِ) نرمی و سستی. (منتهی الارب). رخاوت. (اقرب الموارد).

دلک. [دَ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان ییلاق، بخش قروه، شهرستان سنندج با 165 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ آزرند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

دلک. [دُ ل ُ] (ع اِ) ج ِ دَلیک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دلیک شود.

دلک. [دَ] (ع مص) مالیدن چیزی را و نرم و تابان گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک بمالیدن اندام. (المصادرزوزنی). نیک بمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). به دست مالیدن بدن را و مالش دادن. (غیاث) (آنندراج). || ادب دادن کسی را روزگار و آزموده کار گردانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مالش. مالیدن. مالش دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دلک خشن، مالش با رگوئی خشن. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دلک. [دِ ل َ] (اِ مصغر) تصغیر دل. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). دل کوچک. دل خرد. رجوع به دل شود.
- امثال:
دلکی دارد زیبا هرچه بیند خواهد، به مزاح در مورد کسانی بکار رود که هرچه را بینند خواهان آن شوند. (از فرهنگ عوام).
|| زیوری است از یشم یا جواهری دیگرکه به طلا گیرند و به گردن آویزند. || دفعو دور کردن به دست. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی).


الک دلک

الک دلک.[اَ ل َ دُ ل َ] (اِ مرکب) رجوع به الک دولک شود.


دلک مظفروند

دلک مظفروند. [دَ ل َ م ُ ظَف ْ ف َ وَ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکاوند، بخش دلفان، شهرستان خرم آباد. واقع در 48هزارگزی شمال باختری نورآباد و راه آن مالرواست. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


دلک آباد

دلک آباد. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زیره است. و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دلک وردی

دلک وردی. [دِ ل َ وِ] (اِخ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. با 200 تن سکنه واقع در 33/5هزارگزی جنوب باختری ماکو. آب آن از کوهستان و چشمه تأمین می شود محصول آن غلات است و راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


برم دلک

برم دلک. [ب َ م ِ دِ ل َ] (اِخ) موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایه ٔ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنه ٔ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنه ٔ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی).

فرهنگ معین

دلک

(مص ل.) به دست مالیدن، مالش دادن، (اِمص.) مالش. [خوانش: (دَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

دلک

مالیدن، مالش دادن، مالیدن چیزی با دست،

فرهنگ فارسی هوشیار

دلک

مالش دادن، مالیدن ‎ بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی ‎ آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی ‎ (مصدر) بدست مالیدن مالش دادن، (اسم) مالش.

حل جدول

دلک

نرمی وسستی،مالش دادن،دردسر،مشکل،گرفتاری

گویش مازندرانی

دلک

هر چیزی که سبب ناخالصی ماده یا محصول گرددغش ۲گوسفند بیگانه...

معادل ابجد

دلک

54

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری