معنی خوش‌رویی

لغت نامه دهخدا

خوشرویی

خوشرویی. [خوَش ْ / خُش ْ] (حامص مرکب) بشاشت. طلاقت وجه. خندانی. خندان روئی:
و آنکه زاده بود به خوشخوئی
مردنش هست هم به خوشروئی.
نظامی.

حل جدول

خوش‌رویی

ابرو فراخی


خوشرویی

بشاشیت

بشاشت

فارسی به انگلیسی

خوشرویی‌

Amiability, Seemliness

فارسی به عربی

خوشرویی

لطافه

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشرویی

عمل خوشرو

واژه پیشنهادی

خوشرویی

عسل افزودن

فرهنگ عمید

ابروفراخی

گشاده‌رویی، خوش‌رویی، خوش‌خویی،


گشاده رویی

گشاده‌رو بودن،
[مجاز] خوش‌رویی،


بشاشت

خوش‌رو بودن، گشاده‌رویی، خوش‌رویی،
خوشحالی،


ملایمت

با نرمی ‌رفتار کردن، سازگاری و خوش‌رویی،


خوش برخورد

ویژگی کسی که با خوش‌رویی و مهربانی با مردم روبه‌رو می‌شود، مردم‌دار، مهربان،


تحتم

حتم شدن، واجب شدن، لازم گشتن،
چیزی را بر خود واجب کردن،
شادمانی و خوش‌رویی کردن،


تبذل

درباختن و ترک کردن چیزی: چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی: ۷ حاشیه)،
خوش‌رویی کردن،
گشاده‌رویی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

طلاقت

روانی، زبان‌آوری، فصاحت، گشاده‌زبانی، گشاده‌رویی، بشاشت، خوش‌رویی


بدخلقی

بداخلاقی، بدخویی، ترش‌رویی، تندخلقی،
(متضاد) خوش‌خویی، خوش‌خلقی، خوش‌رویی


بشاشت

ابتسام، خوش‌رویی، خوشی، شادمانی، نشاط، گشاده‌رویی، تازه‌رویی، خوش‌منشی


بساطت

بی‌تکلفی، سادگی،
(متضاد) پیچیدگی، غموض، خوش‌رویی، گشاده‌رویی، شیرین‌زبانی، لطف‌وگفت، لطیفه‌گویی، ملاطفت، فراخی، گشادی


تازه‌رو

باطراوت، بشاش، تازه‌رخ، خوش‌رو، شادمان، گشاده‌رو، هیراد، خندان، خوشحال،
(متضاد) گرفته، مغموم، بدعنق بشاشت، طراوت، خوش‌رویی، حسن خلق، گشاده‌رویی

معادل ابجد

خوش‌رویی

1132

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری