معنی خودنمایی
لغت نامه دهخدا
خودنمایی. [خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) تظاهر. (یادداشت مؤلف). خودستایی. تکبر. غرور. فخریه. (ناظم الاطباء):
چو زورآوران خودنمایی مکن
بر افتاده زورآزمایی مکن.
سعدی.
چو میدانم قصور مایه ٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی.
سعدی (صاحبیه).
خودنمایی لازم نودولتان افتاده است
خون چو گردد مشک ناچار است غمازی کند.
صائب.
|| ریا. (یادداشت مؤلف).
خودنمایی کردن
خودنمایی کردن. [خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) خود را نمودن. خود را نشان دادن. تظاهر کردن.
فارسی به انگلیسی
Brag, Cockiness, Exhibitionism, Mannerism, Ostentation, Panache, Pomp, Pomposity, Pretense, Pretension, Pretentiousness, Show
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تظاهر، تنافس، جلوهگری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود، ظهور، بروز
خودنمایی کردن
جلوهفروختن، جلوهگری کردن، تظاهر کردن، عرض اندام کردن، خود را نشان دادن
فارسی به عربی
استعراض، مباهاه
فرهنگ عمید
خودستایی، تکبر،
فارسی به آلمانی
Parade (f), Prunk (m)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
721