معنی بیپروایی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیباکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی،
(متضاد) ملاحظهکاری، محافظهکاری
سرسختی
خیرهسری، ستیهندگی، یکدندگی، کلهشقی، لجاجت، بیپروایی
بیمبالاتی
بیپروایی، بیملاحظگی، بیتوجهی، بیدقتی، سهلانگاری، لاابالیگری، لاقیدی
بیملاحظگی
بیپروایی، بیمبالاتی،
(متضاد) توجه، دقت، مبالات، بیاحتیاطی
جسارت
بیپروایی، تهور، جرات، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت
فرهنگ عمید
دلیر بودن، دلیری، بیپروایی،
جسارت
دلیری، بیباکی، بیپروایی،
گستاخی،
تبسط
گستاخی، بیپروایی،
گستاخ رویی
بیپروایی، بیشرمی،
تیوا
تهور، بیپروایی، بیباکی،
سرسختی
جانسختی،
بیپروایی،
لجاجت،
گستاخی
بیپروایی، جسارت،
بیشرمی، وقاحت،
* گستاخی کردن: (مصدر لازم)
بیپروایی کردن، جسارت کردن،
پررویی کردن،
تهور
شجاعت، دلیری،
[قدیمی] گستاخی، بیپروایی،
[قدیمی] بهواسطۀ بیپروایی دچار حادثه و آسیبی شدن،
[قدیمی] ستم،
معادل ابجد
241