معنی بی‌حالی

حل جدول

بی‌حالی

خمودگی


سستی و بی‌حالی

فترت

فتور


با سستی و بی‌حالی

شل‌شلکی

شل شلکی


شل‌شلکی

با سستی و بی‌حالی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌حالی

تن‌آسانی، تن‌پروری، رخوت، سستی، ضعف، فتور، کسالت، وهن،
(متضاد) توانمندی، بی‌عرضگی، وارفتگی، بی‌دلی، خمودی،
(متضاد) زنده‌دلی


بی‌بنیگی

ضعف، ناتوانی، بی‌حالی،
(متضاد) قوی بنیگی


شنگولی

سرخوشی، سرمستی، کیفوری، نشئگی،
(متضاد) بی‌حالی


بی‌ذوقی

بدسلیقگی، کج‌سلیقگی،
(متضاد) سلیقه‌مندی، خوش‌سلیقگی، بی‌احساسی، بی‌حالی، بی‌دماغی، بی‌شوروحالی،

فارسی به عربی

بیحالی

بلغم، خمود

فرهنگ فارسی هوشیار

بیحالی

حالت و کیفیت بیحال.

فرهنگ عمید

بی خودی

بی‌هوشی،
بی‌حالی،
آشفتگی،


کسل

سستی کردن،
کاهلی، بی‌حالی، تنبلی،


کسالت

سستی، بی‌حالی،
رنجوری، بیماری،
خستگی،


سردمزاجی

سستی و بی‌حالی،
کمبود یا فقدان میل جنسی،


دل ریسه

ضعف و سستی به‌سبب گرسنگی و بی‌حالی،

معادل ابجد

بی‌حالی

61

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری