معنی متوالی
لغت نامه دهخدا
متوالی. [م ُ ت َ] (ع ص) پیاپی شونده و پی در پی آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). پیاپی و پی در پی و پیوسته و متصل و متعاقب و مسلسل. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران پیاپی را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود:
آید بر هر کس که بر او کردتولی
از مجلس او دولت و نعمت متوالی.
سوزنی.
... و آن را فاصله ٔ کبری از بهر آن خواندند که غایت متحرکات متوالی است. (المعجم چ دانشگاه ص 31). قرب دو سال متواتر و متوالی عساکر ادبار، روی بدان دیار آورده... (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 23).
حرکت متوالی
حرکت متوالی. [ح َ رَ ک َ ت ِ م ُ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) طبق اصطلاح هیئت قدیم بطلمیوسی، هر یک از افلاک را جز فلک اعظم دو حرکت است، حرکت متوالی و حرکت غیرمتوالی یا حرکت علی التوالی و علی غیرالتوالی.حرکت متوالی حرکت از مغرب به مشرق و حرکت غیرمتوالی بعکس آن از مشرق به مغرب میباشد. (دستورالعلماء).
فارسی به انگلیسی
Consecutive, Sequential, Succession, Successive, Together
فارسی به ترکی
ardışık
فرهنگ معین
(مُ تَ) [ع.] (اِفا.) پیاپی، پشت سرهم.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیاپی، پیدرپی، پیوسته، سری
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
پیاپی، پشتسرهم،
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیاپی، پی در پی
کلمات بیگانه به فارسی
پیاپی
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَوالِی، پیاپی، پشت سر هم، متتابع،
واژه پیشنهادی
پشت در پشت
معادل ابجد
487