معنی بیاندیشه
حل جدول
فرهنگ عمید
بیاندیشه، بیپروا،
بی خیال
بیفکر، بیاندیشه،
بیغم،
بی فکر
بیاندیشه، کسی که به عاقبت کاری نیندیشد،
زودباور
آنکه سخن کسی را زود و بیاندیشه باور میکند، سادهلوح،
ارتجال
بیاندیشه و بیتٲمل سخن یا شعر گفتن، بالبداهه گفتن،
مقتحم
کسی که بیاندیشه به کاری خطرناک اقدام کند، بیپروا،
اقتحام
بیاندیشه در امری داخل شدن، نیندیشیده به کاری پرداختن،
خود را به سختی و مشقت انداختن،
کسی را خوار شمردن،
حاضرجواب
کسی که پاسخ سخنی را بیاندیشه و زود میگوید، آماده برای پاسخ گفتن: تٲملکنان در خطا و صواب / به از ژاژخایان حاضرجواب (سعدی۱: ۱۵۴)،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آیانی، ارتجال، بداهت، بدیهه، بیاندیشه گفتن، بیتامل سخنگفتن
معادل ابجد
382