معنی بیانتها
حل جدول
لایتناهی
بیانتها و بینهایت
لایتناهی
صفت خداوند
لله: خدا، ۲۶۶۱ بار (بقره/۷)، اَبقی: پایدارتر، ۱ بار (طه/۷۳)، اَحد: یکتا، ۱ بار (اخلاص/۱)، اَحسَنُالخالِقین: بهترین آفرینندگان، ۲ بار (مومنون/۱۴)، اَحکَمُالحاکِمین: بهترین داوران، ۲ بار (هود/۴۵)، آخِر: بیانتها یا انجام (آیا معنا درست است) ۱ بار (حدید/۳)، اَرحَمُالرّاحِمین: مهربانترین مهربانان، ۴ بار (اعراف/۱۵۱)، اَسرَعُالحاسِبین: سریعترین حسابرسان، ۱ بار (انعام/۶۲)، اَعلَم: داناتر، ۱ بار (آلعمران/۳۶)، اَعلی: بلند مرتبه، ۲ بار (اعلی/۱)، اَقرَب: نزدیکتر، ۲ بار (ق/۱۶)، اَکرَم: کریمتر، ۱ بار (علق/۳)، اَهلُالتَّقوی: سزاوار ترس، ۱ بار (مدّثر/۵۶)، اَهلُالمَغفِرۀ: سزاوار آمرزش، ۱ بار (مدثّر/۵۶)، اَوَّل: آغاز ۱ بار (حدید/۳)، إِله: معبود (بقره/۱۳۳)، بارِئ: آفریدگار، ۳ بار (بقره/۵۴)، باطِن: نهان، ۱ بار (حدید/۳)، بَدیع: پدید آورنده، ۲ بار (بقره/۱۱۷)، بَرّ: نیکوکار، ۱ بار (طور/۲۸)، بَصیر: بینا، ۴۲ بار (بقره/۹۶)، تَوّاب: توبه پذیر، ۱۱ بار (بقره/۳۷)، جامِع: گرد آورنده، ۲ بار (آلعمران/۹)، جَبّار: شکوهمند، ۱ بار (حشر/۲۳)، حَسیب: حسابرس، ۳ بار (نساء/۶)، حَفِیّ: پرمهر، ۱ بار (مریم/۴۷)، حَفیظ: نگهبان، ۳ بار (هود/۵۷)، حَقّ: (انعام/۶۲)، حَکیم: فرزانه، ۹۳ بار (بقره/۳۲، حَلیم: بردبار، ۱۱ بار (بقره/۲۲۵)، حَمید: ستوده، ۱۷ بار (بقره/۲۶۷)، حَیّ: زنده، ۴ بار (بقره/۲۵۵)، خالِق: آفریننده، ۹ بار (انعام/۱۰۲)، خبیر: آگاه، ۴۵ بار (بقره/۲۳۴)، خَلَّاق: آفریدگار ۲ بار (حجر/۸۶)، خَیر: بهتر، ۱ بار (طه/۷۳)، خَیرُحافِظاً: بهترین نگهبان، ۱ بار (یوسف/۶۴)، خَیرُالحاکِمین: بهترین داوران، ۳ بار (اعراف/۸۷)، خَیرُالرّاحِمین: بهترین مهربانان، ۲ بار (مومنون/۱۰۹)، خَیرُالرّزاقین: بهترین روزی دهندگان، ۵ بار (مائده/۱۱۴)، خَیرُالغافِرین: بهترین آمرزندگان، ۱ بار (اعراف/۱۵۵)، خَیرُالفاتِحین: بهترین داوران، ۱ بار (اعراف/۸۹)، خَیرُالفاصِلین: بهترین جداکنندگان، ۱ بار (انعام/۵۷)، خَیرُالماکِرین: بهترین کارسازان، ۲ بار (آلعمران/۵۴)، خَیرُالمُنزِلین: بهترین مهمان نوازان، ۱ بار (مومنون/۲۹)، خَیرُالناصِرین: بهترین یاری کنندگان، ۱بار (آلعمران/۱۵۰)، خَیرُالوارثِین: بهترین وارثان، ۱ بار (انبیاء/۸۹)، ذوُالاِنتِقام: صاحب انتقام، ۴ بار (آلعمران/۴)، ذوُالجَلال و الاِکرام: با شکوه و ارجمند، ۱ بار (الرحمن/۲۷)، ذوُالرَّحمۀ: رحمتگر، ۲ بار (انعام/۱۳۳)، ذوُالفَضلِالعَظیم: دارای فزون بخشی عظیم، ۶ بار (بقره/۱۰۵)، ذوُالقُوَۀِالمَتین: نیرومند استوار، ۱ بار (ذاریات/۵۸)، ذِیالمَعارِج: صاحب درجات، ۱ بار (معارج/۳)، ذِیالطَّول: صاحب احسان، ۱ بار (غافر/۳)، ذِیالعَرش: صاحب عرش، ۳ بار (اسراء/۴۲)، رَئوُف: مهربان، ۱۱ بار (بقره/۱۴۳)، رَبُّ العَرش: پروردگار عرش، ۶ بار (زخرف/۸۲)، رّب: پروردگار، (فاتحه/۲)، رَحمن: بخشنده، ۷۷ بار (فاتحه/۱)، رَحیم: مهربان، ۱۲۶ بار (فاتحه/۱)، رَزّاق: روزی دهنده، ۱ بار (ذاریات/۵۸)، رَفیع: بالابرندۀ درجات، ۱ بار (غافر/۱۵)، رَقیب: نگهبان، ۳ بار (نساء/۱)، سَریعُالحِساب: زود شمار، ۸ بار (بقره/۲۰۲)، سَریعُالعِقاب: حسابرس سریع، ۲ بار (انعام/۱۶۵)، سَلام: سلامّت بخش، ۱ بار (حشر/۲۳)، سَمیع: شنوا، ۴۰۴ بار (بقره/۱۲۷)، شاکِر: حقشناس، ۲ بار (بقره/۱۵۸)، شَدیدُ العَذاب: سخت عذاب کننده، ۱ بار (بقره/۱۶۵)، شَدیدُالعقاب: سخت کیفر، ۱۴ بار (بقره/۱۹۶)، شَدیدُالمِحال: سخت کیفر، ۱ بار (رعد/۱۳)، شَفیع: شفاعت کننده، ۳ بار (سجده/۴)، شَکوُر: قدرشناس، ۴ بار (فاطر/۳۰)، شَهید: گواه، (آلعمران/۹۸)، صادق: راستگو، ۴ بار (انعام/۱۴۶)، صَمَد: بینیاز، ۱ بار (اخلاص/۲)، ظاهِر: آشکار، ۱ بار (حدید/۳)، عالِمُالغَیب وَ الشَّهادۀ: دانای نهان و آشکار، ۱۰ بار (انعام/۷۳)، عالِم: دانا، ۲ بار (انبیا/۵۱)، عَزیز: شکست ناپذیر، ۸۸ بار (بقره/۱۲۹)، عَظیم: بزرگ، ۱۴ بار (بقره/۲۵۵)، عَفُوّ: بخشنده، ۵ بار (نساء/۴۳)، عَلّامُالغُیوُب: دانندۀ رازهای نهان، ۴ بار (مائده/۱۰۹)، عَلِیّ: والا، ۹ بار (بقره/۲۵۵)، عَلیم: دانا، ۱۵۷ بار (بقره/۲۹)، غافِرُالذَّنب: بخشندۀ گناه، ۱ بار (غافر/۳)، غالِب: چیره، ۱ بار (یوسف/۲۱)، غَفّار: آمرزنده، ۵ بار (طه/۸۲)، غَفوُر: آمرزنده، ۱۰۱ بار (بقره/۱۷۳)، غَنیّ: بینیاز، ۱۸ بار (بقره/۲۶۳)، فاطِر: پدید آورنده، ۶ بار (انعام/۱۴)، فالِقُالاِصباح: شکافندۀ صبح، ۱بار (انعام/۹۶)، فالِقُالحَبِّ و النَّوی: شکافندۀ دانه و هسته، ۱ بار (انعام/۹۵)، فَتّاح: داور، ۱ بار (سبا/۲۶)، قائِمُ عَلی کُلِ نفسٍ: مراقب همه کس، ۱ بار (رعد/۳۳)، قابِلُالتَّوب: توبه پذیر، ۱ بار (غافر/۳)، قادِر: توانا، ۱۲ بار (انعام/۳۷)، قاهِر: چیره، ۲ بار (انعام/۱۸)، قُدّوُس: پاک، ۲ بار (حشر/۲۳)، قَدیر: توانا، ۴۵ بار (بقره/۲۰)، قَریب: نزدیک، ۳ بار (هود/۶۱)، قَهّار: مقتدر، ۶ بار (یوسف/۳۹)، قَویّ: توانا، ۷ بار (انفال/۵۲)، قَیّوُم: پایدار، ۳ بار (بقره /۲۵۵)، کافی: ۱ بار (زمر/۳۶)، کَبیر: بزرگ، ۸ بار (نساء/۳۴)، کَریم: بخشنده، ۴ بار (نمل/۴۰)، لَطیف: دقیق، ۷ بار (انعام/۱۰۳)، مالِکُالمُلک: فرمانروا، ۱ بار (آلعمران/۲۶)، مالِکِ یَومِاَلدّین: صاحب روز جزا، ۱ بار (فاتحه/۴)، مُبدِء: آغازگر، ۶ بار (یونس/۴)، مُبین: آشکار، ۱ بار (نور/۲۵)، مُتَّعال: بلند مرتبه، ۲ بار (رعد/۹)، مُتُکَبِّر: صاحب کبریا، ۱ بار (حشر/۲۳)، مَتین: استوار، ۱ بار (ذاریات/۵۸)، مُجیب: اجابت کننده، ۱ بار (هود/۶۱)، مَجید: بزرگوار، ۲ بار (هود/۷۳)، مُحیط: چیره، ۸ بار (فصّلت/۵۴)، مُحیی: زنده کننده، ۲ بار (روم/۵۰)، مُستَعان: کسی که از او یاری خواسته میشود، ۲ بار (یوسف/۱۸)، مُصَوِّر: صورتگر، ۱ بار (حشر/۲۴)، مُعید: باز گرداننده، ۶ بار (یونس/۴)، مُقتَدر: توانا،، ۴ بار (کهف/۴۵)، مُقیت: توانا، ۱ بار (نساء/۸۵)، مَلِک: فرمانروا ۵ بار (حشر/۲۳)، مَلیک: پادشاه، ۱ بار (قمر/۵۵)، مُهَیمِن: نگهبان، ۱ بار (حشر/۲۳)، مَولی: سرور، ۹ بار (بقره/۲۸۶)، مُؤمِن: ایمنی بخش، ۱ بار (حشر/۲۳)، نَصیر: یاور، ۱۱ بار (بقره/۱۰۷)، نوُر: روشنگر ۱ بار (نور/۳۵)، هادی: هدایت کننده، ۲ بار (فرقان/۳۱). واحِد: یگانه، ۲۱ بار (یوسف/۳۹)، وارِث: ارث برنده، ۳ بار (حجر/۲۳)، واسِع: گشایشگر، ۸ بار (بقره/۱۱۵)، والٍ: حمایتگر، ۱ بار (رعد/۱۱)، وَدوُد: دوستدار، ۲ بار (هود/۹۰)، وَکیل: حامی، ۱۳ بار (آلعمران/۱۷۳)، وَلیّ: سرپرست، ۱۶ بار (بقره/۱۰۷)، وَهّاب: بخشایشگر، ۳ بار (آلعمران/۸).
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیپایان، بیحد، حدناپذیر، نهایتناپذیر، بینهایت، لایتناهی، بیکرانه، نافرجام، نامتناهی، نامحصور،
(متضاد) محدود
نافرجام
بیانتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم
نامتناهی
بیانتها، بیپایان، بیحد، بینهایت، نامحدود،
(متضاد) متناهی
لایتناهی
بیانتها، بیپایان، نامتناهی، نامحدود،
(متضاد) متناهی
بیپایان
بیانتها، لایتناهی، نامتناهی، بیکران، بینهایت، بیمنتها، نامحدود،
(متضاد) متناهی، محدود
بیحد
بسیار، بیحساب، بیشمار، بیقیاس، بیمر، بینهایت، جزیل، فراوان، وافر، بیاندازه،
(متضاد) کم، قلیل، معدود، بیانتها، بیکران، نامتناهی، نامحدود،
(متضاد) محدود
فرهنگ عمید
بیانتها، بیپایان،
نامتناهی
بیانتها، بینهایت، بیپایان،
بی پایان
آنچه پایان نداشته باشد، بیکران، بیانتها،
[مجاز] بسیار،
چاه
گودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱)،
* چاه زدن: (مصدر لازم) حفر کردن چاه،
* چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی کوچکی در میان چانه: در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ: ۲۳۰)،
* چاهِ زنخدان: [قدیمی، مجاز] = * چاه زنخ: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی / هرجا که روی زود پشیمان به درآیی (حافظ: ۹۸۶)،
* چاه ویل: چاهی بیانتها در جهنم،
معادل ابجد
469