معنی چراغک
لغت نامه دهخدا
چراغک. [چ َ / چ ِ غ َ] (اِ مصغر) چراغ باشد. (برهان) (آنندراج). مصغر چراغ، یعنی چراغ کوچک. (ناظم الاطباء). چراغ خرد. || کرم شب تاب را نیز گویند، و عرب آنرا«ولدالزنا» خوانند، گویند چون ستاره ٔ سهیل طالع شود او بمیرد. (برهان) (آنندراج). کرم شب تاب. (ناظم الاطباء). چراغله. کرمکی که بشب مانند چراغ تابان باشد. شب تاب. شب چراغ. شب چراغک. کرم شب چراغ. رجوع به چراغله و کرم شب تاب شود.
شب چراغک
شب چراغک. [ش َ چ َ / چ ِ غ َ] (اِ مرکب) شبچراغ. کرم شب تاب. (ازفرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء). شب افروز:
شب چراغک چراغله شب تاب
کرمکی کو بود شب افروزان.
نیازی بخاری (از حجازی).
چراغله
چراغله. [چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ] (اِ) کرم شب تاب را گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چراغینه، در لهجه ٔ قدیم آذربایجان. (فرهنگ اسدی ذیل لغت شب تاب). چراغک. شب تاب. کرم کوچک سبزرنگی که بشب چون چراغ نماید. شب چراغ. شب چراغک. کرمک شب تاب:
شب چراغک، چراغله، شب تاب
کرمکی کو بود شب افروزان.
نیازی بخاری (از جهانگیری).
رجوع به چراغک و چراغینه و شب تاب و کرم شب تاب شود.
فرهنگ معین
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
انگلیسی به فارسی
چراغک
واژه پیشنهادی
چراغک
معادل ابجد
1224