معنی هواگرد

حل جدول

هواگرد

به هر وسیله‌ای گفته می‌شود که توان پرواز در جو را داشته باشد. با این تعریف انواع وسائل پرنده مانند بالن و بادپر و بالگرد و حتی فضاپیما را می‌توان هواگرد نامید


گونه ای هواگرد

بالن،بالون

فرهنگ معین

نویز

(نُ یْ) [فر.] (اِ.) صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا. (فره).

مخفف اصطلاحات انگلیسی

LAV Light Armored Vehicle

LAV یک سیستم پدافند هوایی کوتاه برد است که در سال 1994 در کارخانجات جنرال دینامیکز و البته با همکاری شرکت TECHNICAL PRODUCTS وارد مرحله طراحی گردید. این سیستم پدافند هوایی، یک سیستم پدافندی ترکیبی است که از ترکیب یک گاتلینگ 25 میلیمتری مدل GAU 12/U و موشک مادون قرمز استینگر تشکیل شده است. در سال 1999 تعداد 17 مجموعه از این سیستم تحویل تفنگداران دریایی ایالات متحده گردید و در سال 2000 پس از تست های نهایی و برطرف کردن نقائص کوچک آن، تعداد 60 مجموعه دیگر از این سیستم را مجددا به کارخانجات جنرال دینامیکز سفارش داد. نقش اصلی این سیستم، ایجاد امنیت هوایی نسبی برای خودروهای زرهی خودی و مقابله با هواگرد های دشمن است و نقش ثانویه آن نیز مقابله با تهدیدات زمینی دشمن و مقابله با اهداف زرهی سبک دشمن می باشد. خودروی حامل این سیستم پدافندی، نفربر LAV 25 ساخت کارخانجات جنرال موتورز کانادا می باشد. برجک دفاع هوایی BLAZER ساخت کارخانجات جنرال دینامیکز نیز بر روی نفر بر LAV 25 نصب شده است. این خودرو یک خودروی 8x8 است و قابلیت حرکت و شناور بودن در آب را به طور کامل دارا می باشد (دو زیست است). برجک دفاع هوایی BLAZER نیز دارای این تسلیحات است: یک قبضه گاتلینگ GAU 12/U ساخت کارخانجات جنرال دینامیکز با کالیبر 25x137 mm که چند روز قبل به طور مفصل به معرفی آن پرداخته شد و تاپیک آن نیز در بخش تسلیحات هوایی موجود است. دو غلاف پرتاب کننده موشک های استینگر نیز بر روی این برجک نصب شده است. هر کدام از این غلاف ها می توانند تعداد 4 موشک استینگر را حمل و شلیک کنند. ترکیب موثر این گاتلینگ و موشک ها می تواند به عنوان تهدیدی موثر و واکنش سریع علیه اهداف پروازی دشمن که در ارتفاع پایین پرواز می کنند به حساب آید. برجک BLAZER به صورت تمام الکتریک کنترل و جابجا می شود. این سیستم دارای سه خدمه می باشد که عبارتند از: اپراتور سیستم کنترل، فرمانده و راننده. هر چند در صورت ضرورت می توان این سیستم را تنها به وسیله دو نفر نیز به کار انداخت.

لغت نامه دهخدا

یارستن

یارستن. [رِ / رَ ت َ] (مص) توانستن. (برهان) (سروری) (رشیدی) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). طاقت داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). توانا بودن در کاری. (ازآنندراج). یارا داشتن. دلیری کردن. جرأت کردن. جسارت کردن. یارایی داشتن. یارگی. توانایی:
ترا یارستن این کار دور است
نه اندک دور بل بسیار دوراست.
معروفی (از سروری).
بناپارسایی نگر نغنوی
نیارم نکو گفت اگر بشنوی.
ابوشکور.
که یارد شدن پیش او (رستم) رزمخواه
که از تف تیغش نگردد تباه.
فردوسی.
فرستاده گوید که من نزدشاه
نیارم شدن در میان سپاه.
فردوسی.
نپیچید کس سر ز فرمان او
نیارد گذشتن ز پیمان او.
فردوسی.
برآرد از این مرز بی ارز دود
هواگرد او را نیارد بسود.
فردوسی.
ز گردون گردان که یارد گذشت
خردمند گرد گذشته نگشت.
فردوسی.
بیاموزم این کودکان را همی
برون زین نیارم زدن خود دمی.
فردوسی.
که ما پیش دو نامور شهریار
چه یاریم گفتن که آید بکار.
فردوسی.
که یارد شدن نزد آن ارجمند
رهاند مر آن بیگنه را ز بند.
فردوسی.
بترسید وز شاه زنهار خواست
که این خواب گفتن نیاریم راست.
فردوسی.
نیارست آمد کسی پیش جنگ
دلاور همی کرد برجا درنگ.
فردوسی.
دگر کس نیارست گفتن بدوی
که این کار خود چیست وین رنگ و بوی.
فردوسی.
چو دیدم که اندر جهان کس نبود
که یارد همی دست یارست سود.
فردوسی.
بدو شاه چون خشم وتیزی نمود
نیارست آنگه سخن برفزود.
فردوسی.
که گویند از ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود.
فردوسی.
چنان چون تو گفتی همی پیش شاه
که یارد بُدن پهلوان سپاه.
فردوسی.
از آن انجمن کس ندارم به مرد
کجا جُست یارند با من نبرد.
فردوسی.
از آن پس که چون آب گردد برنگ
کجا کرد یارد برو کار زنگ.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1609).
جهاندار چون گشت باداد جفت
زمانه پی او نیارد نهفت.
فردوسی.
سه روز اندر آن کار شد روزگار
سخن کس نیارست کرد آشکار.
فردوسی.
زچرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن بروز نبرد.
فردوسی.
چو بیدار دل باشی و راهجوی
که یارد نهادن بسوی تو روی.
فردوسی.
بروز هیچ نیارم به خانه کرد مقام
از آن که خانه پر از اسپغول جانور است.
بهرامی.
چون کس به روزه در تو نیارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار.
فرخی.
چنو سوار نیارد نگاشتن به قلم
اگر چه باشد صورتگری بدیع نگار.
فرخی.
ز دشمنان زبردست چیره خانه ٔ خویش
نگاهداشت نیارد به حیله و نیرنگ.
فرخی.
من از رشک روی تو دیدن نیارم
به تیره شب اندر مه آسمان را.
فرخی (از لغت نامه اسدی مدرسه سپهسالار ذیل لغت رشک).
که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ
که یارد آورد اندر توای ملک عصیان.
فرخی.
کسی ندانم کو را توان آن باشد
که با تو یارد بستن به کارزار میان.
فرخی.
سیاستی است مراورا که در ولایت او
پلنگ رفت نیارد مگر گشاده دهان.
فرخی.
من از رشک روی تو دیدن نیارم
سهی سرو آزاده ٔ بوستانی.
فرخی.
تو آفرین خسروگویی دروغ باشد
ویحک دلیر مردی کین لفظ گفت یاری.
منوچهری.
و به سواد سیستان قرار نیارست کرد. (تاریخ سیستان). نباید که برجهان کسی باشد که بر تو بزرگی یارد کرد. (تاریخ سیستان). و امیر خلف به لب پارگین ربطی کرد تا هیچکس اندر حصار طعامی نیارد برد. (تاریخ سیستان). از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. (تاریخ سیستان). چون او را بدید گفت حاجبان بر در این سرای نبوده اند که مسکین اندر یارست آمدن. (تاریخ سیستان).
بدین غم درخوری چندانکه یاری
بیاور خون دل چندانکه داری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و تا خواجه احمدحسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342). حشمتی بزرگ افتاد که پس از این طوسیان سوی نشابوریان نیارستند. نگریست. (تاریخ بیهقی ص 437).
چه زیان است اگر گفت نیارست کلام
کز عصا مار توانست همی کرد کلیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه.
اسدی (گرشاسبنامه ص 216).
نگاری پریچهره کز چرخ ماه
نیارد در او تیز کردن نگاه.
اسدی (گرشاسبنامه ص 162).
نیارست با او کس آویختن
نه از پیشش از ننگ بگریختن.
اسدی (گرشاسبنامه ص 66).
نه کس دید یارست برز مرا
نه کس تافت برباد گرز مرا.
اسدی (گرشاسبنامه ص 220).
بر آن چشمه کاسب من افشاند گرد
نیارد ژیان شیر از آن آب خورد.
اسدی (گرشاسبنامه).
به راه دین نبی رفت از آن نمی یارم
که راه پر خطر و ما ضعیف و بی یاریم.
ناصرخسرو.
نه نور از چشمها یارست رفتن سوی صورتها
نه سوی هیچ گوشی نیز ره دانست آوایی.
ناصرخسرو.
دیو با لشکر فریشتگان
ایستادن به حرب کی یارند.
ناصرخسرو.
آن را که به سرش در خرد باشد
با دیو نشست وخفت کی یارد.
ناصرخسرو.
آنکو چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست.
ناصرخسرو.
نجیب عجز عقلم سر فرو برد
که باشم من که یارم نام او برد.
ناصرخسرو.
نیارم که یارم بود جاهل ایرا
کرا جهل یار است یار است مارش.
ناصرخسرو.
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
گفت شاها، نه طاقت آن داشتم که با شاه شاهان جنگ کنم و نه نزل یارستم فرستاد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). دختر آن را بدید و عجب سخت آمدش اما چیزی نیارست گفتن. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). و هر کجا روی نهادی کسی نیارست پیش او ایستادن. (قصص الانبیاء ص 225). و هیچ بازرگانی به سیراف کشتی نیارست آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).
کز نهیبش همی قضا و بلا
بر در او گذشت کم یارد.
مسعودسعد.
مشت هرگز کی برآید بادرفش
پنبه با آتش کجا یارد چخید.
مسعودسعد.
ندانم یارخود کس را و از بی یاری ایزد
بنفس خویشتن گفتن که بی یارم نمی یارم.
سوزنی.
ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ
مخالفانش نیارند گندنا دیدن.
سوزنی.
درِ منازعت تو شها که یارد زد
درِ مخالفت تو که کرد یارد باز.
سوزنی.
با آینه ٔ ضمیر مخدوم
خواهد که نفس زند نیارد.
خاقانی.
پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او
گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی.
خاقانی.
من از زلفش سخن گفتن نیارم
تو بر زلفش زدن چون یاری ای باد.
خاقانی.
سر و زر کو که منت یارم جست
فرصت آمدنت یارم جست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 570).
این کبوتر که نیارد زبرکعبه پرید
طیرانش نه به بالا که به پهنا بینید.
خاقانی.
دلا تا بزرگی نیاری به دست
بجای بزرگان نیاری نشست.
نظامی.
چون قدمت بانگ بر ابلق زند
جز تو که یارد که اناالحق زند.
نظامی.
اگرخواهی به ما خط در کشیدن
ز فرمانت که یارد سرکشیدن.
نظامی.
من از دست کمانداران ابرو
نمی یارم گذر کردن به هر سو.
سعدی.
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد.
سعدی.
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
سعدی.
سوختم گر چه نمی یارم گفت
که من از عشق فلان میسوزم.
سعدی.
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گر ز خار برگردد.
سعدی.
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرکبوتر.
سعدی.
که این دفع چوب از سر و گوش خویش
نیارست تا ناتوان مرد و ریش.
سعدی.
نیارستم از حق دگر هیچ گفت
حق از اهل باطل نشاید نهفت.
سعدی.
ز رحمت براو شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت...
سعدی.
و چون حکم شده بود که به اولجای التفات نکنند زیادت نمی یارستند گرفت. (تاریخ غازانی ص 21).
هیچ نیفزود قمر تا نکاست
آنکه نیفتاد نیارست خاست.
خواجو.
بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست.
ز آنکه کنج اهل دل باید که نورانی بود
چون ترا در گذر باد نمی یارم دید
باکه گویم که بگوید سخنی با یارم.
حافظ.
گل با تو برابری کجا یارد کرد
کو نور ز مه دارد و مه نور ز تو.
حافظ.
|| دست درازی کردن. (برهان).

معادل ابجد

هواگرد

236

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری