معنی هواخوری
فارسی به انگلیسی
Airing
فرهنگ فارسی هوشیار
استنشاق هوا، گردش تفرج (توام با استفاده از هوای آزاد) : گفتم:بیا بسوی شمیران روان شویم تامن دو اخوری کنم و تو هواخوری. (افرعا. جما. )
لغت نامه دهخدا
هواخوری. [هََ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) تنفس هوا. استنشاق هوای پاک.
- هواخوری رفتن، در تداول یعنی رفتن به جای خوش آب و هوا برای آسایش.
هفتخوانی
هفتخوانی. [هََ خوا / خا] (اِخ) محلی ییلاقی که در تابستان ساکنان قراء بلوک آلیان از بخش مرکزی شهرستان فومن برای هواخوری و تعلیف اغنام بدانجا میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
حدیقه
حدیقه. [ح َ ق َ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران در نه هزارگزی کنار راه شوسه ٔ قلهک به لشکرک. دارای 20 تن سکنه. روزهای تعطیل تابستان عده ٔ زیادی برای هواخوری به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
فرهنگ معین
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیکنیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت
پیکنیک
تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری
گشت
تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جستجو
تفرج
پیکنیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گلگشت، مشغولیت، گشتوگذار، سیروسیاحت، هواخوری
گردش
پرسه، پیکنیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی
تفریح
بازی، پیکنیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن
معادل ابجد
828