معنی نجاح

لغت نامه دهخدا

نجاح

نجاح. [ن َ] (اِخ) ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هَ. ق. از طرف سلسله ٔ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسله ٔ بنی نجاح زبید است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود.

نجاح. [ن َ] (ع اِمص) پیروزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فیروزی. (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات) (مهذب الاسما). کامیابی. کامروائی. ظفر. فوز. (یادداشت مؤلف): سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه ٔ عونی چو بخت اصل نجاح.
مسعودسعد.
|| رستگاری. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (مهذب الاسما). نجات. رجوع به شواهدذیل معنی قبلی شود. || (مص) پیروز شدن. نجح. (از منتهی الارب). || برآمدن حاجت. (ازمنتهی الارب). روایی حاجت. (غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حاجت رسیدن. (فرهنگ نظام). رواشدن حاجت. (تاج المصادر بیهقی): در طلب رفو این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت و به نجاح ِ مقصود و به حصول مطلوب موصول نشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 156). و همه به نجاح ِ مطلوب و رواج مرغوب رسیده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 337). || آسان گردیدن کار. (از منتهی الارب). آسان شدن. (فرهنگ نظام).


آل نجاح

آل نجاح. [ل ِ ن َ] (اِخ) طائفه ای از سلاطین اسلام که در زبید مدتی حکم رانده اند (412-553 هَ.ق.). سرسلسله ٔ آنان نجاح مملوک حبشی مرجان از ملوک بنی زیاد بود و در زمان او در زبید حکومت میکرد و در سال 454 طائفه ٔ بنی صُلیح شهر زبید را تصرف کردند ولیکن پسر نجاح در سال 473 آنجا را از بنی صلیح مستردداشت و اولاد او در آنجا حکم راندند و بواسطه ٔ بنی مهدی منقرض شدند. اسامی ملوک آل نجاح بدین ترتیب است:
نجاح المؤید
412
علی داعی صلیحی از غیرآل نجاح
454
سعیدبن نجاح
473
جیش بن نجاح
482
الفاتک الاول بن جیش
498
المنصوربن الفاتک
503
الفاتک الثانی بن منصور
517
الفاتک الثالث بن محمدبن منصور
531


مؤید

مؤید. [م ُ ءَی ْ ی َ] (اِخ) نجاح المؤید. رجوع به نجاح المؤید شود.

حل جدول

نجاح

پیروزی، رستگاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

نجاح

پیروزی، رستگاری، فلاح، حاجت‌روایی، کامیابی، مرادمندی

فرهنگ فارسی هوشیار

نجاح

کامیاب و پیروز شدن

فرهنگ معین

نجاح

(نَ) (اِمص.) پیروزی، رستگاری.

فرهنگ عمید

نجاح

پیروزی،
رستگاری،

عربی به فارسی

نجاح

موفقیت , کامیابی

فرهنگ فارسی آزاد

نجاح

نَجاح، غیر از معانی مصدری، ریسیدن به غایتِ منظور و مقصود، پیروزی، رستگاری،


نجاح، نجح

نَجاح، نَجح، نُجح، (نَجَحَ، یَنجَحُ) به مقصود رسیدن، کامیاب شدن، سهل و آسان شدن (کار یا هر امری)،

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

موفقیت

ازدهار، انجاز، ضربه، نجاح

معادل ابجد

نجاح

62

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری