معنی نجابت
لغت نامه دهخدا
نجابت. [ن ِ ب َ] (اِخ) نجابت لاهوری (میر...) از پارسی گویان متأخر هند است. او راست:
ما در این باغ نهال چمن تصویریم
هست در خامه ٔ نقاش رگ و ریشه ٔ ما.
از تذکره ٔصبح گلشن ص 504. و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و تذکره ٔ حسینی ص 356 و سفینه ٔ سرخوش ص 115 شود.
نجابت. [ن َ ب َ] (ع اِمص) اصالت. بزرگواری. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). پاکی نژاد و گرامی بودن آن. (ناظم الاطباء). نجیب بودن. باحسب بودن. از خانواده ٔ خوب بودن. (فرهنگ نظام). نبالت. نیکوگوهری. پروز. نکوگهری: پیش ما عزیز باشد چون فرزندی که کدام کس بود این کار را سزاوارتر از وی به حکم پسر پدری و نجابت و شایستگی. (تاریخ بیهقی ص 335). || (مص) گرامی شدن. (غیاث اللغات). گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (آنندراج). گوهری شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نجیب شدن. (زوزنی). رجوع به نجابه شود.
نجابت. [ن ِ ب َ] (اِخ) نجیب علی (میر...) بهونگامی. از پارسی گویان متأخر هند است. او راست:
آب بقا زآن دهنم آرزوست
بوسه بر آن لب زدنم آرزوست
شام غریبی دل من تیره کرد
پرتو صبح وطنم آرزوست.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 504) (از قاموس الاعلام ج 6).
فارسی به انگلیسی
Chastity, Gentleness, Grace, Grandeur, Honor, Virtue, Virtuousness
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اصالت، پاکمنشی، پاکنژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی،
(متضاد) بیعفتی
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(نِ بَ) [ع.نجابه] (اِمص.) پاک نژادی، بزرگواری.
فرهنگ عمید
نجیب بودن، اصیل و پاکنژاد بودن، بزرگوار و گرامی بودن،
حیا، پاکدامنی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیک نهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
اصالت، بزرگواری، نجیب بودن
فرهنگ فارسی آزاد
نَجابَت، غیر از معانی مصدری، اصالت، بزرگواری، شرافت،
فارسی به آلمانی
Adel [noun], Beehren, Ehre (f), Ehren, Honorieren, Würdigen, Zierde (f)
معادل ابجد
456