معنی موقتاً
لغت نامه دهخدا
موقتاً. [م ُ وَق ْ ق َ تَن ْ] (ع ق) بر وقت. (آنندراج). غیردایم. مقابل دائماً: موقتاً از سفر منصرف شدم. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
(مُ وَ قَ تَنú) [ع.] (ق.) به طور موقت. مق دایمی، همیشگی.
بازداشتگاه
(اِمر.) محلی که اشخاص توقیفی را موقتاً در آن زندانی کنند، زندان.
فعلاً
هنوز، تاکنون، اینک، حالا، به طور موقت، موقتاً، عجالتاً. [خوانش: (فِ لَ نْ) [ع.] (ق.)]
دلخوشکنک
(دِ خُ کُ نَ) (اِمر.) آن چه که موقتاً مایه دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد.
کشته
مقتول، هلاک شده، مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد). [خوانش: (کُ تِ یا تَ) (ص مف.)]
حل جدول
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
عربی به فارسی
جلسه را به تعویق (تأخیر) انداخت , جلسه را موقتاً تعطیل کرد , جلسه را به وقت دیگر موکول کرد (انداخت)
أزْجَأ
عقب انداخت , به وقت دیگری موکول کرد , موقتاً تعطیل کرد , به تعویق انداخت , به تأخیر انداخت , بعد حواله داد (موکول کرد)
معادل ابجد
547