معنی متفقاً

لغت نامه دهخدا

متفقاً

متفقاً. [م ُت ْ ت َ ف ِ قَن ْ] (ع ق) به اتفاق. جمعاً. متحداً: متفقاً وارد خانه شدند.


اجماعاً

اجماعاً. [اِعَن ْ] (ع ق) بالاجماع. بالاتفاق. متفقاً. اتفاقاً.


بالاتفاق

بالاتفاق. [بِل ْ اِت ْ ت ِ] (ع ق مرکب) (از: ب + ال + اتفاق) همه باهم. بطوراتفاق. متفقاً. (ناظم الاطباء). همگروه. دسته جمع.


علی الاتفاق

علی الاتفاق. [ع َ لَل ْ اِت ْ ت ِ] (ع ق مرکب) اتفاقاً. تصادفاً. بطور اتفاقی. اتفاق را. از اتفاق. برحسب تصادف. || متفقاً. متحداً.


نار ذات النور

نار ذات النور. [رِ تُن ْ نو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) و این نار به خاطر نورانیت آن شریف است و پارسیان متفقاً آن را طلسم اردی بهشت می دانند. (حکمه الاشراق ص 192).


هم زبان

هم زبان. [هََ زَ] (ص مرکب) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج):
جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم
همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب.
ناصرخسرو.
|| مونس. رفیق. ندیم. همدم:
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک به جان بشتافتند.
مولوی.
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسادو ترک چون بیگانگان.
مولوی.
هرکه او از همزبانی شد جدا
بی نوا شد گرچه دارد صد نوا.
مولوی.
دو همجنس دیرینه ٔ همزبان
بکوشند در قلب هیجا به جان.
بوستان.
|| متفق. متحد:
به نزد سپهدار مازندران
که با دیو و جادو بود همزبان.
فردوسی.
|| (ق مرکب) متفقاً. هم صدا:
سخن رفتشان یک به یک همزبان
که از ماست بر ما بد آسمان.
فردوسی.
همه همزبان آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند.
فردوسی.


دوره کردن

دوره کردن. [دَ / دُو رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) احاطه کردن. محیط شدن. اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن. (یادداشت مؤلف).
- دوره دوختن به، دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچه ٔ دیگر به قصد استحکام آن. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن ریش، زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. (از یادداشت مؤلف).
- دوره کردن گیوه، دورتا دور درز میان رویه و کف را از سوی بیرون چرم و از درون نوار گرفتن. دورتا دور آن یا در ملتقای رویه و کف نسیجی یا چیزی دوختن. (یادداشت مؤلف).
|| همگان متفقاً و به همداستانی کاری یا چیزی را از کسی خواستن، همگام و همزبان به سبب عملی کسی را ملامت کردن. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن کسی را، پیرامون او گردیدن و همه همزبان از او چیزی خواستن. به اجماع چیزی از او خواستن. (یادداشت مؤلف).
|| خواندن متعلم بالتمام درس های هفته یا ماه یا سال را بار دیگر فراموش نشدن را. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن درس را، درس های خوانده ٔ هفته یا ماه یا سال را بار دیگر بالتمام خواندن. دوره خواندن درس هفته یاماه را. (یادداشت مؤلف).


قرم

قرم. [ق ُ رُ] (اِخ) (خانان...) (حدود 823- 1197 هَ. ق. / 1420- 1783 م.) این طایفه یکی از شعب سه گانه ٔ خاندان طغاتیمور و مهمترین آن خاندان است که قلمروشان بلاد بلغار بوده و در آخر کار قرم و کافا به آن ضمیمه شده و گاهی هم به سلطنت سیراردو رسیده اند. تاش تیمور برادر آلغمحمد که مدتی از سران لشکری توقتمش خان بود مؤسس سلسله ٔ مقتدر خانان قرم است و پسرش حاجی گرای اولین خان این شعبه محسوب میشود. ذکر خانان قرم در مسئله ٔ شرق همه وقت به میان می آید و در این باب اهمیتی خاص دارند، چه ایشان گاهی به عنوان پیشقراولان عثمانی و زمانی به شکل اتحاد با روسیه در روابط بین این دو دولت مداخله میکردند و محل ملاحظه ٔ هر دو طرف بودند. بالاخره روسیه و عثمانی هر دو ملتفت احوال ناپایدار این همسایگان خطرناک خود شدند و به موجب معاهده ٔ سال 1198هَ. ق. / 1783م. متفقاً از میان بردن ایشان را تصمیم گرفتند. شخصی از فرزندان این خانان با اقتدار به اسم سلطان قرم گرای کنی گرای در شهر ادین بورک اقامت اختیار نمود و با یکی از خانم های اسکاتلندی ازدواج کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 207 و 208 و 210 شود.

فرهنگ معین

متفقاً

(مُ تَ فِ قَ نْ) [ع.] (ق.) به اتفاق، با هم.

حل جدول

متفقاً

ناهمدیگر، به اتفاق


به اتفاق

متفقاً

فارسی به عربی

متفقاً

بالإجماعِ

فرهنگ فارسی هوشیار

متفقاً

متحداً، جمعاً، باتفاق

عربی به فارسی

بالإجماعِ

دسته جمعی , همه با هم , بالاجماع , به اتفاق آرا , متفقاً , اجماعاً , جملگی , یکسره (اجماعاً)

فرهنگ عمید

یک رویه

ویژگی کسی یا چیزی که یک رو دارد،
(قید) [مجاز] ‌ بالکل، کلاً، همگی،
٣. (قید) [مجاز] ‌ ‌یک‌سره،
(قید) [مجاز] ‌ متفقاً، به‌اتفاق،
[مجاز] ‌ ساده، بی‌ریا،
[مجاز] ‌ صریح، آشکار،

معادل ابجد

متفقاً

621

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری