معنی مخرج

مترادف و متضاد زبان فارسی

مخرج

مقعد، دررو، خروجی، محل خروج،
(متضاد) مدخل، واجگاه

فارسی به انگلیسی

مخرج‌

Escape, Exit, Issue, Orifice, Outlet, Vent

فارسی به عربی

مخرج

خروج، مخرج، میناء

فرهنگ فارسی آزاد

مخرج

مَخرَج، (مصدر و اسم مکان) جای خارج شدن، راه خروج، منفذ، خروج و رهائی از مضیقه و سختی، محل خروج حرف از دهان (جمع: مخارج)،

مَخرَج، (اسم مفعول اخراج) اخراج شده، بیرون آورده، خراج داده، ایضاً: مکان خروج، مستراح

فارسی به آلمانی

مخرج

Abtritt (m), Ausfahrt (f), Ausgang (m), Aussteigen, Notausgang (m), Portwein (m), Abfluß (f), Abzug (m), Ausgang (m), Auslaß (m), Steckdose (f)

عربی به فارسی

مخرج

روزنه , مجرای خروج , بازار فروش , مخرج

لغت نامه دهخدا

مخرج

مخرج. [م ُ خ َرْ رَ] (ع ص) علم وادب آموخته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || ناتمام رها شده. و رجوع به تخریج شود.
- عکس مخرج، اصطلاحی است بدیعی که صاحب ترجمان البلاغه در ذیل «فی العکس » آرد و گوید: چون الفاظ و کلمات بیت را باز گردانند و لفظ آخر را لفظ اول گردانند آن را عکس خوانند، و بود که این عمل اندر همه بیت بود، و بود که اندر همه مصراع باشد. و این عمل چون اندر بیت بود کامل خوانند و چون اندر مصراع بودآن را مخرج خوانند یعنی که ناتمام. و نکوتر آن کامل باشد. و عکس کامل و مخرج بر دو قسم است، و یک قسم را متهادی خوانند، و این آن بود که معنی الفاظ برنگردد به بازگردش و دیگر را مجری خوانند، و این آن بود که معنی دیگر گردد. و آن بیتهای کامل مجری چنانکه عنصری گوید:
اگر چه باشد تنها، جهان با اوست
و گر چه با او باشدهمه جهان تنهاست.
و اما عکس مخرج متهادی این است که عنصری گوید:
بوسه ندهد ما را، ما را ندهد بوسه
غمگین دل ما دارد، دارد دل ما غمگین.
(ترجمان البلاغه ص 96).

مخرج. [م َ رَ] (ع مص) بیرون شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) جای بیرون شدن. (منتهی الارب). جای بیرون آمدن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل بیرون شدن. (ناظم الاطباء). هذا مخرجه، این جای بیرون آمدن است. (ناظم الاطباء): و قوت حرکت در فرزند پیدا آید تا سر سوی مخرج گرداند. (کلیله و دمنه). و از تنگی مخرج آن رنج بیند که در هیچ شکنجه، آن صورت نتوان کرد. (کلیله و دمنه). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آن را بر اندازه ٔ مدخل مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید. (کلیله و دمنه).
راه مرگ خلق ناپیدا رهی است
در نظر ناید عجایب مخرجی است.
مولوی.
|| محل خلاصی و رهائی. یقال وجدت الامر مخرجاً؛ ای مخلصاً. (ناظم الاطباء). || آلت خروج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). آن قسمت از بدن انسان یا حیوان که مدفوع را خارج کند.
- مخرج پس، مقعد و کون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
|| آبخانه. (دهار). جای لازم و فرناک. (ناظم الاطباء). || هنگام بیرون شدن. (ناظم الاطباء). || در نزد قراء و اهل صرف عبارت است از موضعی که حروف از آن خارج گردد به نحوی که بتوان حروفی را از حرف دیگر بواسطه صدا تشخیص داد. (کشاف اصطلاحات الفنون). محل تلفظ حروف و آنجا که در تلفظ حرف از آنجا بیرون می آید. محلی که در تلفظ حرف از آنجا خارج می گردد. ج، مخارج. (ناظم الاطباء): اکفاء؛ اختلاف حرف روی است و تبدیل آن به حروفی که در مخرج بدان نزدیک باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 213).

مخرج. [م ُ رَ] (ع ص) بیرون کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) زمان بیرون کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جای بیرون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (مص) بیرون کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).

مخرج. [م ُ خ َرْ رِ] (ع ص) کسی که بعضی لوح را نویسد و گذارد بعض آن را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می نویسد بعض لوح را و بعض آن را ترک می کند. (ناظم الاطباء). || علم وادب آموزنده و تربیت کننده ٔ نوجوانان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || سال که در آن فراخی و تنگی باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

مخرج. [م ُ رِ] (ع ص) بیرون برآورنده. (غیاث). بیرون آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیرون کننده. (ناظم الاطباء).
- مخرج الضمیر، کسی که از ضمیر و درون مردم اطلاع می دهد، و منجمی نیز به این صفت شهرت یافته است وی از ما فی الضمیر و آنچه که بر خاطر کسی خطور می کرد آگاهی می داد. (از تاریخ الحکما چ لیپزیک 335).
|| باج اداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اداکننده ٔ باج. (ناظم الاطباء). || شکارکننده ٔ شترمرغ ابلق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که شکار می کند شتر مرغ ابلق را. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

مخرج

جای خروج، عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است، جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان، جمع مخارج. [خوانش: (مَ رَ) [ع.] (اِ.)]

(مُ رِ) [ع.] (اِفا.) خراج دهنده، ادا کننده باج.

(مُ خَ رَّ) [ع.] (اِمف.) بیرون آمده، استخراج شده.

فرهنگ فارسی هوشیار

مخرج

بیرون شدن، جای بیرون آمدن، محل خلاصی و رهایی، مقعد

فرهنگ عمید

مخرج

جای خارج شدن، محل خروج،
(زبان‌شناسی) محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان،
[جمع: مخارج] (ریاضی) عددی که نشان می‌دهد واحد به چند بخش تقسیم شده،
(زیست‌شناسی) معقد،

حل جدول

مخرج

عدد زیر خط کسری

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مخرج

برونگاه

معادل ابجد

مخرج

843

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری