معنی مباشر
گویش مازندرانی
پیشکار مباشر
لغت نامه دهخدا
مباشر. [م ُ ش ِ] (ع ص) اختیارکننده. (آنندراج) (غیاث). || به خود به کاری در شونده. (غیاث) (آنندراج). کسی که به خودی خود قیام در کاری کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). متولی کاری به تن خویش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جماع کننده. (غیاث) (آنندراج). || (اصطلاح موسیقی) نوازنده. ساززن. ج، مباشرین. (فرهنگ فارسی معین). || آن که از طرف مالک سهم ارباب را در ده گرد می کرد و بکار قنات و بنیجه بندی و جز آن اشتغال می ورزید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، عامل و فاعل و کارگر و کارگزار و پیشکار و سرکار و ناظر و کارفرما. (ناظم الاطباء). || متصدی. (یاددادشت به خط مرحوم دهخدا): از نزد یوسف جلیل که داروغه ٔ آنجا بود و با غیاث الدین سالار سمنانی که به ضبط اموال آنجا رفته بود و مباشران اشغال دیوان آن جانب رسیدند. (ظفرنامه ٔ یزدی). و رجوع به تذکرهالملوک ص 36شود. || نگهبان و گماشته. (ناظم الاطباء). || وکیل و وکیل مطلق. (ناظم الاطباء). || مادیان گشن خواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن اسب مادیان که قصد فحل کند. (مهذب الاسماء).
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Procurator, Caretaker, Churchwarden, Factor, Guardian, Lieutenant, Overseer, Steward
مباشر املاک
Bailiff, Land Agent
مباشر کل
Major-Domo
فارسی به عربی
مدیر، مضیف
فارسی به آلمانی
Direktor (m), Geschäftsführer (m), Manager (m), Steward (m)
فرهنگ معین
عامل، فاعل، انجام دهنده، ناظر، کارفرما. [خوانش: (مُ ش) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
عامل کاری، کارپرداز، کارگزار،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشکار، سرپرست، سررشتهدار، قایممقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز
عربی به فارسی
مستقیم , هدایت کردن , رک , سرراست , مستقیما , بیمحابا , بیدرنگ
فرهنگ فارسی هوشیار
اختیار کننده، ناظر و کارفرما، متصدی
معادل ابجد
543