معنی مبشر

لغت نامه دهخدا

مبشر

مبشر. [م ُ ش َ] (ع ص) شادکرده شده به خبرهای خوش. (ناظم الاطباء). || رجل مؤدم مبشر؛ مرد دانا و تجربه کار. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مبشر. [م ُ ب َش ْ ش ِ] (اِخ) ابومحمد جعفربن مبشر معتزلی به سال 234 فوت کرده است. از جمله کتابهایی که به او نسبت داده شده، الحکایه والحکمی است. و رجوع به خاندان نوبختی اقبال صص 123-137 شود.

مبشر. [م ُ ب َش ْ ش ِ] (اِخ) ابن عبدالمنذر معروف به ابولبابه. رجوع به ابولبابه و امتاع الاسماع ص 37 شود.

مبشر. [م ُ ب َش ْ ش ِ] (اِخ) ابن فاتک. رجوع به ابوالوفاء و عیون الانباء و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 358 و معجم الادباء و تاریخ الحکماء شود.

مبشر. [م ُ ب َش ْ ش ِ] (ع ص) مژده ور. (از منتهی الارب). خبر خوش رساننده. (آنندراج) (غیاث). بشیر و بشارت دهنده و مژده دهنده. (ناظم الاطباء). مژده دهنده. (مهذب الاسماء). مژده دهنده. نویدگر. نویدرسان. مُقَزِّع. بشارت دهنده. بشیر. مژده آور. ج، مبشرین. (یادداشت دهخدا): یا ایهاالنبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیرا. (قرآن 44/33)... لمابین یدی من التوریه و مبشراً برسول یاتی من بعدی اسمه احمد... (قرآن 6/61). نامه ای رسید از وی با سه سوار مبشر که علاءالدوله پسر کاکو را لشکر منصور هزیمت افتاد و آن نواحی جبال آرام گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 51).فرمود تا بوق و دهل زدند و مبشران را بگردانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40). اسماعیل سخت شاد شد و مبشران را بسیار چیز دادند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 701).
همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی به فتح مبشر یکی به سعد بشیر.
مسعودسعد.
چو هدهدی که سحر خاست بر سلیمان وار
مبشر دم صبح آمد و برید صبا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 814).
مرا مبشر اقبال بامداد پگاه
نوید عاطفت آورد از آستانه ٔ شاه.
ظهیرالدین فاریابی.
صاحب کافی الکفاهاسماعیل بن عباد، مبشران را به اقطار امصار ممالک دوانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 71).
بشر حافی را مبشر شد ادب
سر نهاد اندربیابان طلب.
مولوی.
تا که این هر دو صفت ظاهر شود
آن مبشر گردد این منذر شود.
مولوی.
بانگ می زد کای مبشر باش شاد
و آن دگر بشناخت بیهوش اوفتاد.
مولوی.
مبشران روان شدند و منشورها به هر طرفی فرستادند. (جهانگشای جوینی). || قصد ازذکر این لفظ در عهد جدید کسی میباشد که بشارت نجات را به مردم داده از جایی به جایی دیگر رود و کنایس را به اسم مسیح بنا نماید. (از قاموس کتاب مقدس).

مبشر. [م ُ ب َش ْ ش ِ] (اِخ) ابن احمدبن علی بن احمدبن عمرو مکنی به ابی الرشید و ملقب به برهان رازی از علماء ریاضی قرن ششم هجری است. اصلاً از اهل ری و مولدش بسال 530 هَ. ق. در بغداد بود. به قول ابن قفطی در زمانهای نزدیک به ایام وی، او در بغداد میزیست، از بزرگان فضلاء زمان خود در حساب و خواص اعداد و جبر و مقابله و هندسه و هیئت بود؛ ودر اغلب علوم نظر داشت و شاگردان چندی از محضر درس وی استفاده می کردند و در ایام ناصرلدین اﷲ متعین گردید. و با ناصر دوستی داشت و چون ناصر خواست کتبی وقف کند و در مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد و رباط خاتونی سلجوقی بگذارد برهان رازی را مأمور اختیار کتب لازم از کتابخانه ٔ خلافت کرد. خلاصه وی در ایام عمر محترم زندگانی کرده و مال کثیری بیندوخت و تا آخر عمر به تدریس علوم ریاضی اشتغال داشته، و از طرف ناصر به نمایندگی نزد عادل بن ابی بکربن ایوب پادشاه که قصد تصرف بلاد موصل را کرده بود رفت، و در نصیبین عادل را ملاقات کرد و در آنجا در سال 589 وفات یافت. (از گاهنامه ٔ سید جلال تهرانی ص 36). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی شود.

فارسی به انگلیسی

مبشر

Missionary

فرهنگ فارسی آزاد

مبشر

مُبَشَّر، بشارت داده شده، مژده داده شده،

مُبَشِّر، بشارت دهنده، مژده دهنده،

فرهنگ معین

مبشر

(مُ بَ شَّ) [ع.] (اِمف.) بشارت داده شده، مژده داده.

(مُ بَ شِّ) [ع.] (اِفا.) مژده دهنده، بشارت دهنده.

فرهنگ عمید

مبشر

بشارت‌دهنده، مژده‌دهنده،

بشارت‌داده‌شده،

حل جدول

مبشر

مژده دهنده، بشارت دهنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

مبشر

صفت بشارت‌رسان، بشیر، مژده‌رسان، نویدبخش

عربی به فارسی

مبشر

مبلغ مذهبی , وابسته به مبلغین , وابسته به هیلت اعزامی

فرهنگ فارسی هوشیار

مبشر

خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر

معادل ابجد

مبشر

542

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری